۱۳۸۹/۰۴/۱۹

هر دم به لباس دگران يار برآمد

هر لحظه به شكلي بت عيار بر آمد

دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگران يار؛برآمد

گه پير و جوان شد

گاهي به تك طينت صلصال فرو رفت

غواص معاني

گاهي ز تك كهگل فخّار بر آمد

زان پس به جهان شد

گه نوح شد و كرد جهاني به دعا غرق

خود رفت به كشتي

گه گشت خليل و به دل نار بر آمد؛

آتش،گل از آن شد

يوسف شد و از مصر فرستاد قميصي

روشنگر عالم،از ديده ي يعقوب چو انوار بر آمد...

تا ديده عيان شد.

حقا كه هم او بود كه اندر يد بيضا

مي كرد شباني

در چوب شد و در صفت مار بر آمد

مي گشت دمي چند بر اين روي زمين او

از بهر تفرّج

عيسي شد و بر گنبد دوّار بر آمد

تسبيح كنان شد

بالجمله هم او بود كه مي آمد و مي رفت

هر قرن كه ديدي

تا عاقبت آن شكل عرب وار بر آمد

داراي جهان شد؛

منسوخ چه باشد ؟نه تناسخ ،به حقيقت

آن دلبر زيبا

شمشير شد و در كف كرّار بر آمد

قتّال زمان شد.

نِي نِي كه همو بود كه مي گفت "انا الحق"

در صورت الهي

منصور نبود آنكه بر آن دار برآمد

نادان به گمان شد

رومي سخن كفر نگفته ست و نگويد

منكر نشويدش

كافر بوَد آنكس كه به انكاربرآمد.....از دوزخيان شد.

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر