نخستين جنگ صليبي
اوربانوس ماه اوت 1096 را موعد حركت سپاه صليبي تعيين كرده بود، لكن كشاورزان كه اولين دسته از داوطلبان جنگ بودند نميتوانستند درنگ كنند. يك چنين جماعت مبارزي كه عدهي آنها به حدود دوازده هزار نفر ميرسيد (و از اين عده فقط هشت نفر شهسوار بودند) در ماه مارس، به سركردگي پيرمنزوي و والتر بيپول يا گوتيهي بيپول، از فرانسه عازم فلسطين شدند؛ دستهي ديگري كه محتملا مركب از پنج هزار نفر بود، به سرپرستي گوتشالك كشيش، از آلمان به راه افتاد؛ و هيئت سومي به رهبري اميكو، كنت لينينگن، از خطهي راينلاند در آلمان حركت كرد. و به دروازهي قسطنطنيه رسيد. آلكسيوس به آنها خوش آمد گفت، آلكسيوس كشتيهايي در اختيار آنها گذاشت تا از تنگهي بوسفور عبور كنند، ملزوماتي برايشان فرستاد، و به آنها دستور داد كه در آن سوي بوسفور توقف كنند تا قواي مسلح تري از عقب برسد. در خلال اين احوال، هر يك از امرا و اربابان فئودال كه دعوت پاپ را براي شركت در جنگ صليبي لبيك گفته بود، در حوزهي خويش قواي خود را گرد آورده بود. در ميان اين امرا و سالاران هيچ يك از پادشاهان اروپا نبود، و در واقع هنگامي كه اوربانوس مردم را به جنگ صليبي دعوت . لكن عدهي زيادي از كنتها و دوكها حاضر شدند كه در چنين جهادي شركت كنند – و تقريباً تمامي آنها از قوم فرانك يا فرانسوي بودند. اولين جنگ صليبي اقدام خطيري بود كه بيشتر از جانب فرانسويان صورت گرفت، و تا اين تاريخ هنوز مردمان خاور نزديك اقوام اروپاي باختري را فرانك (فرنگي) مينامند. گودفروا دو بويون (بويون آبادي كوچكي در بلژيك) صفات يك راهب را با شايستگيهاي يك سرباز در وجود خويشتن جمع داشت، به عبارت ديگر، در تمشيت امور حكومت و ادارهي جنگ شجاع و لايق بود و پرهيزكاريش به سرحد تعصب ميرسيد. بوهموند، امير تارانت، (تارانتو) فرزند روبر گيسكار بود. وي تمام شجاعت و كارداني پدرش را به ارث برده بود . همراه وي برادر زادهاش تانكرد اهل اوتويل بود كه بعدها قهرمان حماسهي معروف به رهايي اورشليم اثر شاعر ايتاليايي تاسو شد. وي مردي بود زيباروي، بيباك، دلاور، بخشنده، و دوستار شكوه و ثروت، كه عموماً او را برسبيل يك شهسوار مسيحي مطلوب تحسين ميكردند. رمون، كنت تولوز، كه قبلاً در نبرد با مسلمانان در اسپانيا شركت جسته بود، اكنون در پيري جان و ثروت عظيم خويش را وقف جهادي بمراتب بزرگتر ميكرد.اين جماعات از راههاي گوناگون عازم قسطنطنيه شدند. بوهموند به گودفروا پيشنهاد كرد كه شهر مزبور را بگيرند. گودفروا به بهانهي آنكه وي فقط براي مبارزه با جماعت كفار سفر كرده است، از قبول چنين امري خودداري ورزيد، لكن اين فكر بكلي از بين نرفت. در اوان سال 1097 سپاهيان صليبي، كه رويهم رفته در حدود سي هزار نفر ميشدند و هنوز زير فرمان سرداران مختلفي بودند، از تنگهي يوسفور عبور كردند. بخت با صليبيون يار بود، چه تشتت ميان مسلمانان به مراتب از نفاق مسيحيان فزونتر بود. نه فقط قدرت مسلمانان در اسپانيا تحليل رفته و در آفريقاي شمالي گرفتار منازعات مذهبي شده بود، بلكه در شرق خلفاي فاطمي مصر بر نواحي جنوبي سوريه تسلط داشتند، و حال آنكه سوريهي شمالي و قسمت اعظم آسياي صغير در دست دشمنان آنها يعني تركان سلجوقي بود. ارمنستان عليه فاتحان علم طغيان برافراشت و با فرانكها هماواز شد. به اين نحو، سپاهيان اروپايي پيش تاختند و نيقيه را به محاصره درآوردند، و چون آلكسيوس قول داد كه به شرط تسليم به كسي آسيبي نخواهد رسيد، پادگان ترك نيقيه تسليم شد (19 ژوئن 1097). امپراطور يوناني پرچم خويش را برفراز دژ شهر به اهتزاز درآورد، . بعد از يك هفته استراحت، صليبيون عزم انطاكيه كردند و در نزديكي اسكي شهر (دورولايوم) با سپاهي از تركان به سرداري قلیج ارسلان روبهرو شدند. در جنگ خونيني كه روي داد (اول ژوئيه 1097) صليبيون فاتح شدند. انگاه بدون احتمال خطر مواجهه با دشمني، مگر كمبود آب و خوراك و گرمايي كه قاعدتاً خون غربي با آن مأنوس نبود، در آسياي صغير شروع به پيشرفت كرد. در آن هشتصد كيلومتر راهپيمايي دشوار، گروهي از مردان و زنان و تعدادي از اسبها و سگها از فرط تشنگي از بین رفتند. وقايع نگار و مؤلف كتاب اعمال فرانكها انطاكيه را «شهري بغايت زيبا، چشمگير، و لذتبخش» توصيف كرده است. اين شهر مدت هشت ماه در محاصره بود. در اين مدت بسياري از صليبيون بر اثر گرسنگي يا باران سرد زمستاني بخ شهادت رسیدند. برخي با جويدن «نيهاي شيريني به نام زوكرا» (شكر) غذاي نوظهوري پيدا كردند. اين اولين باري بود كه فرانكها لب به نيشكر ميزدند. بتدريج طريقهي فشردن و گرفتن عصارهي آن را از گياهاني كه براي همين منظور كاشته ميشد فرا گرفتند. . در ماه مه 1098 خبر آمد كه لشكر عظيمي از مسلمانان به سرداري كربوغا امير موصل بزودي از راه فرا خواهد رسيد؛ چند روزي قبل از رسيدن اين لشكر؛ انطاكيه گشوده شد (سوم ژوئن 1098)؛ بسياري از صليبيون كه ميترسيدند در برابر كربوغا تاب مقاومت نداشته باشند، در اورونتس بر كشتي نشستند و فرار كردند. آلكسيوس، كه با لشكري يوناني پيش ميتاخت، بر اثر هزيمت سپاهيان فراري اغفال شده، تصور كرد كه صليبيون شكست خوردهاند، به همين سبب بازگشت تا مگر آسياي صغير را در مقابل تركان حراست كند. اين گناهي بود كه هرگز به خاطر آن آلكسيوس را عفو نكردند. پير بارتلمي، كشيشي اهل مارسي، براي آنكه قوت قلبي به سپاهيان صليبي داده باشد، نيزهاي را به دست گرفته، مدعي شد كه اين اهل همان نيزهاي است كه با آن پهلوي عيسي را دريدهاند. مسيحيان هنگامي كه رو به ميدان جنگ نهادند، اين نيزه را همچون علم مقدسي بر بالاي سر خود حمل كردند، . صليبيون، اينك متحداً به سركردگي بوهموند به پيروزي قاطعي نايل آمدند. پير بارتلمي، كه متهم به ارتكاب يك تزوير مذهبي شده بود، پيشنهاد كرد كه حاضر است براي اثبات صدق گفتار خويش از ميان آتش عبور كند. وي رنج گذشتن از ميان تل هيمهاي سوزان را بر خود هموار ساخت؛ وي سالم از ميان آتش بيرون آمد.
براي قدرداني از زحمات بوهموند، با رضايت عموم او را امير انطاكيه كردند. وي رسماً آن ناحيه را به عنوان فيف (تيول) سالار خويش آلكسيوس ضبط كرد
.سركردگان سپاه صليبي مدعي شدند كه آلكسيوس به علت كوتاهي در رسانيدن كمك به آنها تعهدات خويش را زير پا گذاشته و آنان را از بند تعهدات رهانيده است. سرداران صليبي بعد از آنكه شش ماهي را به تجديد قوا و تجهيز مجدد سپاهيان فرسودهي خود مشغول بودند، لشكريان خويش را به طرف اورشليم حركت دادند. سرانجام در هفتم ژوئن 1099، بعد از يك جنگ سه ساله كه قواي صليبي را به دوازده هزار نفر مبارز كاهش داد، با دلي خوش و تني كوفته به مقابل ديوارهاي اورشليم رسيدند. در 15 ژوئيه گودفروا و تانكرد در رأس لشكريان خويش از ديوار شهر گذر كردند، و در اين حال صليبيون، كه در عين شجاعت سالها رنج و مرارت را تحمل كرده بودند، از رسيدن به مقصد عالي خويش سر از پا نميشناختند. و اورشلیم سرانجام دوباره به آغوش میسحیت برگردانده شد و از دست متجاوزین آزاد گردید
.مملكت لاتيني اورشليم
گودفروا دو بويون، كه سرانجام به امانت و درستي كم نظيرش معترف شده بودند، براي حكومت بر اورشليم و حول و حوش آن انتخاب شد، و از سر فروتني عنوان مدافع كليساي قيامت را بر خود نهاد.
تاوان حق حاكميت، صلاحيت دفاع از خويش است. دو هفته بعد از آزادي عظيم، يك سپاه مصري به سوي عسقلان رفت تا شهري را كه براي پيروان كيشهاي متعدد مقدس بود آزادي بخشد. گودفروا آن سپاه را هزيمت داد، لكن يك سال بعد درگذشت (1100). برادرش، يودوئن اول (1100-1118) كه لياقت گودفروا را نداشت، جانشين وي شد و عنوان بلندپايهتر پادشاه برخود نهاد. در دوران سلطنت فولك، كنت آنژو (1131-1143)، كشور جديد شامل قسمت اعظم خاك فلسطين و سوريه بود، اما مسلمانان هنوز حلب، دمشق و حمص (امسا) را در دست داشتند. سلطنت مزبور به چهار اميرنشين فئودال تقسيم ميشد كه مركزشان بترتيب عبارت بود از اورشليم، انطاكيه، ادسا و طرابلس
.مملكت نوبنياد اورشليم عناصر ضعف فراواني داشت؛ اما از حمايت بيمانند گروههاي جديدي مركب از رهبانان مبارز برخوردار بود. مدتها قبل از اين حوادث، از 1048 ميلادي، سوداگران آمالفي با اجازهي مسلمانان بيمارستاني براي زائران مستمند يا بيمار مسيحي در اورشليم ساخته بودند. در حدود 1120 رمون دوپوپي خدمتگزاران اين مؤسسه را به صورت يك فرقهي مذهبي درآورد كه اعضاي آن به قيد سوگند ملزم به رعايت پاكدامني، فقر، فرمانبرداري، و حراست مسيحيان در فلسطين بودند. اين فرقه، كه اعضاي آن به شهسواران مهماننواز يا شهسواران يوحناي حواري اشتهار يافتند، به يكي از عاليترين انجمنهاي خيريهي دنياي مسيحي تبديل شد. تقريباً در همين تاريخ (1119) اوگ دوپين و هشت نفر ديگر از شهسواران صليبي خود را وقف انضباط، رهبانيت، و شمشير زدن در راه اعتلاي مسيحيت كردند. اين جماعيت از بودوئن دوم اقامتگاهي در نزديكي محل هيكل سليمان گرفتند، و به همين سبب ديگري نگذشت كه به شهسواران پرستشگاه مشهور شدند. . در 1190، آلمانيهاي ساكن فلسطين، به ياري معدودي از هواخاهان خويش در وطن، به تأسيس فرقهي توتوني شهسواران دست زدند و بيمارستاني را در نزديكي عكا بنياد نهادند
.بعد از آزادي اورشليم بيشتر صليبيون به اروپا بازگشتند و از قدرت حكومتي كه در معرض هجوم قرار داشت به طرز خطرناكي كاستند. زائران فراواني به اورشليم ميآمدند، لكن عدهي آنها كه تمايل به اقامت و جنگيدن داشتند معدود بود. در سمت شمال، يونانيها دنبال فرصت بودند تا دوباره با انطاكيه، ادسا، و ديگر شهرهايي كه طبق ادعاي آنها به امپراطوري بيزانس تعلق داشت تسلط يابند.بتدريج اعراب به جنبش درآمده متحد ميشدند.. خليفه قدرت كافي براي چنين عملي نداشت، اما غلامزادهي جواني، زنگي نام، امير موصل، در 1144، سپاه كوچك وي، كه با كفايت تمام اداره ميشد، ادسا، موضع مقدم جناح خاوري مسيحيان، را از چنگ آنان بيرون آورد، و چند ماه بعد زندگي ادسا را بار ديگر براي عالم اسلام فتح كرد. خود وي به قتل رسيد، اما پسرش نورالدين ]محمود زنگي[ جانشين وي شد، كه از لحاظ جرئت دست كمي از پدر نداشت و از نظر كفايت بمراتب از وي برتر بود. خبر اين حوادث اروپا را به تدارك دومين جنگ صليبي برانگيخت.
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر