۱۳۸۹/۰۴/۲۲

یوحنا

از اینکه عیسای مسیح به روایت مرقس به یوحنا و برادرش لقب " برادران رعد " داده بود ( مرقس 3 : 17 ) میتوان این را برداشت نمود که آنها برادرانی تند مزاج بودند.این به ما کاملا ثابت می گردد ،زمانی که عیسای مسیح و شاگردان از شهری در سامره عبور میکردند و مورد استقبال مردم آن دیار قرار نگرفتند.یوحنا و برادرش از مسیح خواستند که :" خداوندا آیا میخواهی بگوییم از آسمان آتشی ببارد و همۀ آنان را بسوزاند؟"( لوقا 9 : 54 ) این درخواست نابجای آنان باعث گردید تا مسیح آنان را ملامت کند.این گفتۀ این دو برادر به ما ثابت میکند که این دو شاگرد نمی دانستند قدرت داده شده به آنان برای استفاده در جهت دوست داشتن مردم ناتوان و گمشده است.یعنی رمزی که یوحنا بعدها به مرور زمان از رفتار و اعمال استاد و رهبرش به زیبایی و کمال آموخت.از این رو غریب نیست که می بینیم ابتدا خود او با مهر و محبت مسیح تماما عجین گشته و تبدیل می گردد و خود را بارها " آن شاگردی که عیسی او را دوست می داشت " می نامد.او به مرور زمان همانطور که در ایمانش به مسیح خداوند پیر می شد با محبت مسیح از آن رعد بودن و عصبانیت و انتقام خالی می شد طوری که بر طبق نوشتجاتی که از او باقی مانده است بخصوص رساله های او ،میتوانیم او را رسول محبت بنامیم.محبتی که تماما از عیسای مسیح نصیب او گردیده بود.او تا به آن حد در بیان و بشارت محبت مسیح پا به پیش می گذارد که نهایتا در رسالۀ خود با اطمینان خاطر می نویسد :" هر که محبت دارد فرزند خدا است و خدا را می شناسد.اما آن که محبت ندارد از خدا کاملا بی خبر است زیرا خدا محبت است." ( رسالۀ اول یوحنا 4 : 7-8 ) میگویند که او در روزهای آخر زندگی خود به شاگردانش می گفت " ای فرزندان همدیگر را دوست بدارید." و او اینگونه این را برای آنان می شکافت که شما به تمامی اهداف عالیۀ خود در رشد مسیحی خود پیروز خواهید شد و از میان همۀ دردها با پیروزمندی میگذرید اگر در بدست آوردن این اصل مهم پیروز گردید.شاید بتوان گفت یوحنا از جمله شاگردانی است که از او اطلاعات بیشماری به دست داریم.از او پنج نوشته برای ما در کتابمقدس باقی مانده است :انجیل به قلم خود او.سه رساله به قلم خود او و نامۀ مکاشفه.می دانیم که او بر خلاف تمام شاگردان مسیح کشته نشد بلکه به مرگ طبیعی در صلح و آرامش از دنیا رفت.هر چند بارها قصد نمودند تا او را به قتل برسانند اما به نحو معجزه آسایی هر بار به قدرت الهی از آن رست.یکبار قصد داشتند تا او را در روغن داغ بسوزانند اما او به طرز شگفت انگیزی از آن گریخت.سپس به فرمان امپراطور دومیتان او را به جزیرۀ پاتموس برای تبعید به مرگ فرستادند .اما بعد از مرگ امپراطور دومیتان او را به افسس آوردند.و در آنجا در همان شهری که او آن را بسیار دوست می داشت و کلیسایی که او به آن خدمت مینمود و بیشتر عمرش را در آن سپری کرده بود ،او را به مدت دو سال در حبس نگه داشتند.در این زمان دوبار سعی نمودند تا با نوشیدنی زهر آلود او را مسموم نموده و به قتل رسانند ولی شاگردی که عیسی او را دوست می داشت هر بار زنده از آن بیرون آمد.و نهایتا در حوالی سالهای 98 بعد از میلاد به مرگ طبیعی در وجدانی آرام در حالی که همواره مشتاق آمدن و دیدار استاد و نجات دهنده اش بود و می سراید که : " آمین ،بیا ای عیسی خداوند " ( مکاشفه 22 : 20 ) نزد استادش بالا رفت.هر چند یوحنا مانند دیگر شاگردان مسیح شهید نشد اما شیوۀ زندگی دردبار و شکنجه بار او نشان می دهد که آنها با شهادت به مسیح خدمت کردند و اما او با تحمل عذاب و شکنجه های فراوان.هر چند شهید نگشت اما تمام طول زندگی او در مسیح مانند شهیدان زیست و بدن خود را مانند قربانی زنده ای تقدیم نجات دهنده اش نمود.

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر