۱۳۸۹/۰۴/۱۹

انجیل توماس

انجيل توماس در سال ۱۹۴۵ از ناحیه ایی به نام نجع حمادی [Nag Hamadi] در مصر بدست آمد و اين انجيل به زبان قبطي [Coptic] است كه از زبان يوناني ترجه شده است و به عقيده كارشناسان تاريخ نگارش آن را مي توان چيزي حدوده پيش از ۲۰۰ ميلادي دانست.نويسنده آن احتمالا يكي از حواريون يا شخصي است كه خود را توماس حواري(توما) معرفي ميكند.نكته جالب اين كه بسياري از مطالب آن با اناجيل همنواي(متي,مرقس,لوقا) مورد تاييد كليسا همخواني دارد با اين حال تاثير عقايد و فلسفه هاي وقت و عقايد يوناني در آن ديده ميشود.اين انجيل طبق تقسيم بندي ۱۱۴ آيه يا قسمت شماره گذاري شده را شامل ميشود.در هر حال انجيل توماس تقريبا مورد تاييد رسمي هيچ كليسايي نيست و از منابع دست اول تعليمي نمي باشد و درنظام اعتقادي كليسا جايي ندارد.ترجمه ي فارسي كه از اين انجيل خواهيد خواند تحت الفظي و ادبي ميباشد

متن انجيل:

(1) و او گفت: «آن كس كه به معناى اين سخنان پى ببرد مرگ را نمى‏چشد.» (2) عيسى گفت : «بگذار آن كس كه مى‏جويد همچنان بجويد تا بيابد. چون مى‏يابد، به زحمت مى‏افتد. چون به زحمت مى‏افتد، حيران مى‏شود و بر همه فرمان مى‏راند.» (3) عيسى گفت: «اگر آنان كه پيشوايى‏تان مى‏كنند به شما بگويند بنگريد، ملكوت در آسمان است، در اين صورت، پرندگان آسمان بر شما پيشى جسته‏اند. اگر ايشان به شما بگويند آن‏در درياست، در اين‏صورت، ماهيان‏از شما پيشى جسته‏اند. بلكه، ملكوت در درون شماست. و بيرون‏شماست. چون‏بخواهيد خودتان را بشناسيد، شناخته مى‏شويد، و در مى‏يابيد كه شماييد پسران پدر زنده. اما اگر خود را نشناسيد، در مسكنت به سر مى‏بريد و شماييد آن مسكنت.» (4) عيسى گفت: «مردى كه پير ايام است بى‏تعلل از كودك كوچك هفت روزه از زندگى مى‏پرسد، و زندگى‏مى‏كند. زيرا بسيارى‏از پيشينيان پسينيان‏مى‏شوند، و يكى‏و همسان‏مى‏شوند.»

(1) و او گفت: «آن كس كه به معناى اين سخنان پى ببرد مرگ را نمى‏چشد.» (2) عيسى گفت : «بگذار آن كس كه مى‏جويد همچنان بجويد تا بيابد. چون مى‏يابد، به زحمت مى‏افتد. چون به زحمت مى‏افتد، حيران مى‏شود و بر همه فرمان مى‏راند.» (3) عيسى گفت: «اگر آنان كه پيشوايى‏تان مى‏كنند به شما بگويند بنگريد، ملكوت در آسمان است، در اين صورت، پرندگان آسمان بر شما پيشى جسته‏اند. اگر ايشان به شما بگويند آن‏در درياست، در اين‏صورت، ماهيان‏از شما پيشى جسته‏اند. بلكه، ملكوت در درون شماست. و بيرون‏شماست. چون‏بخواهيد خودتان را بشناسيد، شناخته مى‏شويد، و در مى‏يابيد كه شماييد پسران پدر زنده. اما اگر خود را نشناسيد، در مسكنت به سر مى‏بريد و شماييد آن مسكنت.» (4) عيسى گفت: «مردى كه پير ايام است بى‏تعلل از كودك كوچك هفت روزه از زندگى مى‏پرسد، و زندگى‏مى‏كند. زيرا بسيارى‏از پيشينيان پسينيان‏مى‏شوند، و يكى‏و همسان‏مى‏شوند.» (5) عيسى گفت: «آنچه را در منظر شماست باز شناسيد، و آنچه از شما پنهان است برايتان آشكار مى‏شود. زيرا هيچ نهانى نيست كه جلوه‏گر نشود.» (6) شاگردان از او پرسيدند و او را گفتند: «آيا از ما مى‏خواهى روزه بداريم؟ چگونه نماز بگزاريم؟ آيا صدقه دهيم؟ در به اندازه خوردن چه تدبير كنيم؟» عيسى گفت: «دروغ مگوييد، آنچه را اكراه داريد مكنيد، از آن كه همه امور در منظر ملكوت روشن است. از آن كه هيچ پنهانى نيست كه جلوه‏گر نشود، و هيچ در پرده‏اى نيست كه در پرده‏بماند.» (7) عيسى گفت: «خوشا بر حال شيرى كه انسان مى‏شود آن گاه كه انسان او را از پا مى‏افكند و مى‏خورد؛ و بدا بر انسانى كه شيرش بخورد و انسان شود.» (8) و گفت: «انسان به ماهيگير دانا مانند است كه تورش را به دريا انداخت و آن را پر از ماهيان كوچك از دريا بركشيد. ماهيگير دانا در ميان آنها يك ماهى بزرگ بزرگ ديد. او تمام ماهيان كوچك را به دريا انداخت و به سهولت ماهى بزرگ را برگزيد. هر كه را گوش شنيدن هست، بشنود.» (9) عيسى گفت: «خوب، برزگر به صحرا شد، و مشتى (بذر) برگرفت، و افشاند. برخى بر راه افتاد؛ پرندگان آمدند و دانه‏ها را چيدند. برخى ديگر كه بر سنگ افتادند، در خاك ريشه ندواندند، و خوشه نياوردند و برخى ديگر بر خارها افتاد؛ خارها دانه (ها) را در فشار قرار دادند و كرمها دانه‏ها را خوردند . و دانه‏هاى ديگر بر خاك نيكو افتادند و بار نيكو دادند چنان كه هر تخم شصت برابر و صد و بيست برابر بار داد.» (10) عيسى گفت: «من آتش بر عالم فكنده‏ام، و بدان كه آن را مى‏پايم تا شعله برافروزد.» (11) عيسى گفت: «اين آسمان از بين خواهد رفت، و آن يك كه فوق آن است از بين خواهد رفت. مردگان زنده نمى‏شوند، و زندگان نخواهند مرد. در روزهايى كه آنچه را مرده است مصرف مى‏كنيد، آن را چيزى مى كنيد كه زنده است. آن گاه كه در روشنايى اقامت مى‏گزينيد، چه خواهيد كرد؟ روزى كه يكى بوديد دو شديد. اما هنگامى كه دو مى‏شويد، چه خواهيد كرد؟» (12) شاگردان عيسى را گفتند: «ما مى‏دانيم كه تو از ما جدا مى‏شوى. چه كسى قرار است كه راهبر ما شود؟» عيسى آنان را گفت: «هر جا باشيد، بر شماست كه نزد يعقوب درستكار شويد، كه آفرينش آسمان و زمين از بهر اوست.» (13) عيسى شاگردانش را گفت : «مرا با كسى مقايسه كنيد و بگوييد من به كه مانم.» شمعون پطرس او را گفت: «تو به فرشته‏اى راست كردار مانى.» متى او را گفت: «تو به فيلسوفى حكيم مانى.» توماس او را گفت: «استاد، دهانم را ياراى آن نيست كه بگويد تو به كه مانى.» عيسى گفت: «من استادت نيستم. زيرا از چشمه جوشانى كه تجويز كرده‏ام نوشيده‏اى و مست شده‏اى.» و او را گرفت و به كنارى برد و او را سه چيز گفت. چون توماس نزد اصحاب بازگشت، از او پرسيدند: «عيسى تو را چه گفت؟» توماس ايشان را گفت: «اگر يكى از چيزها را كه به من گفت به شما بگويم، سنگ برمى‏گيريد و بر من مى‏افكنيد؛ آتشى از سنگها بيرون مى‏آيد و شما را سر به سر مى‏سوزاند.» (14) عيسى ايشان را گفت: «اگر روزه بداريد، گناه مرتكب مى‏شويد؛ و اگر نماز بگزاريد، نكوهش مى‏شويد؛ و اگر صدقه بدهيد، روحتان را آسيب مى‏زنيد. هرگاه به سرزمينى مى‏رويد و در مناطق با خلق اختلاط مى‏كنيد، چنانچه استقبال كنند، هر چه جلويتان گذاشتند بخوريد، و بيمارانشان را شفا دهيد. زيرا، آنچه به دهانتان مى‏رود آلوده‏تان نمى‏كند، بلكه آنچه از دهانتان بيرون مى‏آيد ـ شما را آلوده مى‏كند.» (15) عيسى گفت: «چون كسى را مى‏بينيد كه از زن نزاده است، چهره بر خاك بنهيد و او را بپرستيد. آن كس پدرتان است.» (16) عيسى گفت: «شايد، مردم مى‏پندارند كه صلح براى جهان آورده‏ام. نمى‏دانند اختلاف است كه آورده‏ام تا به زمين دهم: آتش، شمشير و جنگ. چون از پنج نفرى كه در خانه‏اى زندگى مى‏كنند سه‏تاشان بر ضد دو تا خواهند شد، و دوتاشان بر ضد سه‏تا خواهند شد، پدر بر ضد پسر، و پسر بر ضد پدر خواهد شد. و جداى از هم خواهند ايستاد.» (17) عيسى گفت: «من چيزى‏تان دهم كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و هيچ دستى نپسوده و به هيچ فكرى هرگز نرسيده است.» (18) شاگردان، عيسى را گفتند: «ما را بگوى كه انجاممان چه خواهد شد.» عيسى گفت: «مگر آيا آغاز را كشف كرده‏ايد كه در پى انجاميد؟ زيرا هر جا آغاز است، آن‏جا انجام خواهد بود . خوشا بر حال كسى كه در آغاز جاى خود را مى‏گيرد؛ او انجام را مى‏شناسد و مرگ را نمى‏چشد .» (19) عيسى گفت: «خوشا بر حال آن كه به عرصه وجود آمد پيش از آن كه به وجود بيايد. اگر شما شاگردانم شويد و به سخنانم گوش فرا دهيد، اين سنگها به خدمت شما درمى‏آيند. چون شما را در فردوس پنج درخت است كه زمستان و تابستان بر يك حال‏اند و برگشان نمى‏ريزد . هر كس از آنها آگاهى يابد طعم مرگ را نمى‏چشد.» (20) شاگردان، عيسى را گفتند: «به ما بگو كه ملكوت آسمان چه چيز را ماند.» ايشان را گفت: «به خردلى مى‏ماند كه خردترين دانه‏هاست . ولى چون در خاك شخم خورده بيفتد، گياهى تنومند از آن پديد آيد و سرپناه پرندگان آسمان مى‏شود.» (21) مريم عيسى را گفت: «شاگردانت به كه مى‏مانند؟» گفت: «ايشان كودكانى را مانند كه در مزرعه‏اى كه از آن ايشان نيست سكونت گزيده‏اند. هنگامى كه خداوندان مزرعه بيايند، خواهند گفت مزرعه‏مان را پس بگيريم. كودكان در حضور آنان برهنه (خواهند) شد تا بلكه مزرعه‏شان را باز پس بگيرند و آن را به ايشان باز پس دهند. لذا به شما مى‏گويم، اگر خداوند خانه‏اى بداند كه دزد مى‏آيد، پيش از آن كه دزد بيايد شب‏زنده‏دارى در پيش مى‏گيرد و نمى‏گذارد كه به خانه ملكش نقب بزند و با خود كالا ببرد. پس، آماده مقابله با حمله دنيا باشيد. خود را به قدرتى بزرگ مسلح سازيد مبادا حراميان راهى به جانب شما بيايند، زيرا مشكلى كه انتظار داريد (حتما) به وقوع مى‏پيوندد. در ميان شما مردى فهيم باشد. چون محصول رسيد، به سرعت بيايد و با داسى در دست آن را درو كند. هر كه را گوشش شنيدن هست، بشنود.» (22) عيسى نوزادانى ديد كه شير مى‏خوردند. به شاگردانش گفت: «اين نوزادان شيرخوار به آنان كه به ملكوت وارد مى‏شوند شبيهند.» ايشان او را گفتند: «پس ما نيز چونان كودكان به ملكوت وارد مى‏شويم؟» عيسى بديشان گفت: «هر گاه دو را يكى سازيد، و هرگاه درون را چون بيرون و بيرون را چون درون سازيد و بالا را چون پايين، و هنگامى كه نرينه را با مادينه همسان سازيد به گونه‏اى كه مذكر، مذكر نباشد و مؤنث، مؤنث نه؛ و هرگاه چشمان را به جاى يك چشم، و يك دست را به جاى يك دست، و يك پا را به جاى يك پا و يك مشابه را به جاى يك مشابه تربيت كنيد؛ آن گاه وارد [ «ملكوت» ] مى‏شويد.» (23) عيسى گفت: «من يكى از شما را از ميان يك هزار، و دو تن از شما را از ميان ده هزار برخواهم گزيد، و آن دو تن هم وضعى يگانه خواهند داشت.» (24) شاگردان او را گفتند: «جايى را كه هستى به ما نشان ده، از آن كه برماست تا آن را بجوييم.» ايشان را گفت: «هركه را گوش شنيدن‏هست، بشنود. در درون‏مردى از نور، نور هست، و او (يا: آن) كل عالم را روشن مى‏كند . اگر او (يا: آن) بر نيفروزد، او (يا: آن) تاريكى است.» (25) عيسى گفت: «برادرت را چونان جان خويش دوست بدار، از او به سان مردم چشمت مراقبت كن.» (26) عيسى گفت: «تو ذره را در چشم برادرت مى‏بينى، اما تير چوبى را در چشم خودت نمى‏بينى. وقتى تير را از چشم خودت به در آورى، سپس روشنتر مى‏بينى و ذره را از چشم برادرت به در مى‏آورى.» (27) <عيسى گفت: > «اگر در دنيا روزه نگيريد، ملكوت را نخواهيد يافت. اگر سبت را به عنوان سبت به جاى نياوريد، پدر را نخواهيد ديد.» (28) عيسى گفت: «من در وسط عالم جاى گرفتم، و با جسم گوشتين بر آنان ظهور يافتم. همه ايشان را مست ديدم؛ هيچ يك را تشنه نديدم. و جانم براى پسران انسانها غمگين شد چون آنان در دل نابينايند و ديد ندارند؛ چون تهى به دنيا مى‏آيند، و تهى هم مى‏خواهند از دنيا بروند. اما چند صباحى مست‏اند. چون از مستى شرابى كه نوشيده‏اند به خود باز آيند، توبه خواهند كرد.» (29) عيسى گفت: «اين كه گوشت به سبب روح به هستى گام نهد، عجيب است. اما اگر روح به سبب بدن به هستى وارد شود عجيب العجائب است. راستى را، كه من حيرانم از اين كه چگونه اين گنج در اين مسكنت خانه كرده است.» (30) عيسى گفت: «هر جا كه سه اله باشند، آنها آلهه‏اند. هر جا كه دو يا يك باشند، من بااويم.» (31) عيسى گفت: «هيچ نبى‏اى را روستاى خودش قبول نمى‏كند، هيچ طبيبى آنان را كه او را مى‏شناسند شفا نمى‏دهد.» (32) عيسى گفت: «شهرى كه بر كوهى بلند ساخته باشند، و استوار داشته، فرو نمى‏ريزد، و پوشيده‏اش نمى‏توان داشت.» (33) عيسى گفت: «آنچه به گوش خود (و) گوش ديگران مى‏شنويد بر بام خانه‏ها موعظه كنيد. زيرا كسى كه چراغى برمى‏افروزد خمره‏اى رويش نمى‏گذارد يا آن را در جايى پنهان نمى‏نهد، بلكه آن را بر چراغدانى مى‏گذارد تا هر كس وارد و خارج مى‏شود نورش را ببيند.» (34) عيسى گفت: «اگر نابينايى عصاكش نابينايى شود، هر دو به چاله‏اى در مى‏افتند.» (35) عيسى گفت: «امكان ندارد كه كسى به خانه مرد نيرومندى وارد شود و آن را به زور تصاحب كند مگر دستان آن مرد را ببندد؛ سپس (مى‏تواند) خانه‏اش را به يغما برد.» (36) عيسى گفت: «از بام تا شام و از شام تا بام به فكر پوشا كتان نباشيد.» (37) شاگردانش گفتند: «چه وقت بر ما منكشف خواهى شد و چه وقت تو را مى‏بينيم؟» عيسى گفت: «وقتى كه بدون شرمندگى جامه‏ها بر كنيد و آنها را برداريد و چونان كودكان آنهارا زير پاهايتان بگذاريد و لگد كنيد، سپس [خواهيد ديد] پسر آن زنده را و نخواهيد ترسيد.» (38) عيسى گفت: «بارها آرزو كرده‏ايد كه اين كلمات را كه من اينك به شما مى‏گويم و هيچ كس نداريد كه آنها را بر زبان آورد بشنويد. روزهايى خواهد بود كه در پى من خواهيد گشت و مرا نخواهيد يافت.» (39) عيسى گفت: «فريسيان و كاتبان كليدهاى معرفت را برگرفته‏اند و پنهان كرده. ايشان داخل نشده‏اند، و اجازه هم ندارند كه كسى را كه مى‏خواهند داخل كنند. ليكن، شما به دانايى مار و به بى‏آزارى كبوتر باشيد.» (40) عيسى گفت: «درخت تاكى بيرون از قلمرو پدر رسته است، ولى چون آفت‏زده است، بايد آن را از ريشه كند و از بين برد.» (41) عيسى گفت: «به كسى كه چيزى در دست دارد بيشتر مى‏رسد، و هر كه را هيچ در دست نيست از حتى اندك چيزى كه دارد محروم مى‏شود.» (42) عيسى گفت: «رهگذر باشيد.» (43) شاگردانش او را گفتند: «تو كيستى، كه اين چيزها را به ما مى‏گويى؟» <عيسى ايشان را گفت : > «شما مرا از آنچه به شما مى‏گويم نمى‏شناسيد، ولى چونان جهودان شده‏ايد، از آن كه آنان (يا) درخت را دوست دارند و از ميوه‏اش بيزارند (يا) ميوه را دوست مى‏دارند و از درخت بيزارند.» (44) عيسى گفت: «هركس به پدر كفر گويد آمرزيده شود، هر كس بر پسر كفر گويد آمرزيده شود، اما هر كه بر روح القدس كفر گويد چه در زمين و چه در آسمان آمرزيده نشود.» (45) عيسى گفت: «انگور از خار برداشت نمى‏شود، از خاربن هم انجير به دست نمى‏آيد، كه اينها به بار نمى‏نشينند. نيكمرد از خزانه‏اش نيك حاصل مى‏آورد؛ مرد بدكار بديها از خزانه بدش كه در دلش است حاصل مى‏آورد و چيزهاى بد مى‏گويد. زيرا او از كثافت و انبوهى دل بديها حاصل مى‏آورد.» (46) عيسى گفت: «از كسانى كه از آدم تا يحيى معمدانى از مادر زاده‏اند، هيچ كس بالاتر از يحيى معمدانى نيست به گونه‏اى كه (در مقابلش) بايد سر به زير افكنند. ليكن من گفته‏ام كه، هر يك از شما كه كودك شود با ملكوت آشنا مى‏شود و از يحيى برتر.» (47) عيسى گفت: «ناممكن است كه انسان بر دو اسب سوار شود يا دو كمان را بكشد. و ناممكن است كه خدمتكار دو خواجه را خدمت بگزارد؛ و گرنه يكى را حرمت مى‏نهد و با ديگرى با بى‏حرمتى رفتار مى‏كند. كسى كه شراب كهنه بياشامد فى‏الفور آرزوى نوشيدن شراب تازه نمى‏كند. و شراب كهنه را هم در مشك تازه نمى‏گذارند، تا مبادا آن را فاسد كند. وصله كهنه بر جامه‏اى نو ندوزند، از آن كه چاك خوردگى نتيجه مى‏شود.» (48) عيسى گفت: «اگر دو تن در اين يك خانه با هم صلح كنند، و به كوه بگويند حركت كن و برو، آن حركت مى‏كند و مى‏رود.» (49) عيسى گفت: «خوشا به حال عزلت گزيدگان و برگزيدگان، زيرا شما ملكوت را مى‏يابيد. زيرا شما از آنيد، و به آن باز مى‏گرديد.» (50) عيسى گفت: «اگر شما را بگويند از كجا آمديد؟ ايشان را بگوييد: ما از نور آمديم، آن جا كه نور به طوع و رغبت خويش پا به هستى نهاد و [خود را] برقرار كرد و از طريق صورت ايشان تجلى پيدا كرد. اگر شما را گويند: آن نور شماييد؟ بگوييد: ما كودكان آنيم، و ما برگزيدگان پدر زنده‏ايم. اگر از شما بپرسند: چه نشان از پدر تان داريد؟ ايشان را بگوييد: رفتن و آرميدن .» (51) شاگردانش او را گفتند: «چه وقت زمان آرميدن مردگان فرا مى‏رسد، و چه هنگام جهان جديد واقع مى‏شود؟» ايشان را گفت: «آنچه در پى‏اش مى‏گرديد هم اكنون واقع شده است، ليك آن را باز نمى‏شناسيد.» (52) حواريان او را گفتند: «بيست و چهار نبى در اسرائيل سخن گفتند، و تمام آنان در تو سخن گفتند.» ايشان را گفت: «يكى را كه در حضورتان حى و حاضر است فرو گذاشته‏ايد و (فقط) از مردگان سخن گفته‏ايد.» (53) شاگردانش او را گفتند: «آيا ختنه نافع است يا خير؟» ايشان را گفت: «اگر نافع بود، پدرشان آنان را مختون از مادرشان به دنيا مى‏آورد. بلكه، ختنه حقيقى در روح كاملا سودمند است.» (54) عيسى گفت: «خوشا بر حال فقرا، از آن كه ملكوت آسمان از آن شماست.» (55) عيسى گفت: «هر كه از پدرش و مادرش تبرى نجويد نمى‏تواند شاگرد من شود، و هر كه از برادران و خواهرانش تبرى نجويد و در راه من صليب برنگيرد در خور من نيست.» (56) عيسى گفت: «هركس آمده است كه بر دنيا وقوف يابد (فقط) لاشه‏اى يافته است، و هر كس لاشه‏اى يافته برتر از دنياست.» (57) عيسى گفت : «ملكوت پدر به مردى مانند است كه بذر [خوب‏] داشت. دشمنش شبانه آمد و دانه علف هرز در ميان بذر خوب افشاند. مرد اجازه نداد تا علفهاى هرز را بكنند؛ او به ايشان گفت: بيم دارم كه به جاى علفهاى هرز، گندم لابه‏لاى آنها را بكنيد. روز برداشت، علفهاى هرز به خوبى به چشم مى‏آيند، و آنها را مى‏توان كند و سوزاند.» (58) عيسى گفت: «خوشا به حال آن كه رنج كشيده است و حيات يافته.» (59) عيسى گفت: «تا زنده‏ايد به يگانه زنده اعتنا كنيد، مبادا كه بميريد و بجويى تا او را ببينيد و نتوانيد.» (60) <ايشان ديدند> سامرى‏اى را كه در راه يهوديه بره‏اى با خود مى‏برد. به شاگردان گفت: (چرا) آن مرد بره را اين طرف و آن طرف (مى‏برد) ؟» او را گفتند: «تا آن را بكشد و بخورد.» ايشان را گفت: «تا بره زنده است، او آن را نمى‏خورد، بلكه زمانى كه آن را كشت و آن لاشه‏شد.» او را گفتند : «در غير اين صورت نمى‏تواند آن را بخورد.» ايشان را گفت: «شما نيز، جايى براى خودتان براى آرامش بجوييد، مبادا لاشه‏اى شويد و شما را بخورند.» (61) عيسى‏گفت: «دو تن‏بر تخت آرام مى‏گيرند: يكى‏كه مى‏ميرد، و ديگرى‏كه‏زنده مى‏ماند.» سالومه گفت: «تو كيستى، مرد، كه، گويا از آن يگانه: (يا: به عنوان <پسرش>) بر نيمكت من آمده‏اى و از خوان غذايم مى‏خورى؟» عيسى او را گفت: «من اويم كه از لايتجزى مى‏زيد. مرا برخى از چيزهاى پدرم داده شد.» <سالومه گفت: > «من شاگرد توام.» <عيسى او را گفت: > «از اين‏رو مى‏گويم، اگر <لايتجزى> است، سرشار از نور مى‏شود، اما اگر يتجزى است، سرشار از تاريكى مى‏شود .» (62) عيسى گفت: «براى آنان [كه شايسته‏] اسرار [م‏] هستند اسرارم را مى‏گويم. به دست چپت مگو كه دست راست چه مى‏كند.» (63) عيسى گفت: «مرد ثروتمندى بود كه پول فراوان داشت . او با خود گفت: پولم را به كار اندازم و از آن استفاده كنم تا بتوانم بذر بيفشانم، برداشت و كشت و كار كنم، و انبار خانه‏ام را با محصول پر كنم، تا هيچ كسرى نداشته باشم . نياتش چنين بود، اما همان شب مرد. هر كس كه گوش دارد بشنود.» (64) عيسى گفت: «عده‏اى بر مردى وارد شدند. و او هنگامى كه شام را مهيا كرد، خادمش را فرستاد تا ميهمانان را دعوت كند. او نزد اولى رفت و او را گفت: خواجه‏ام تو را دعوت كرده است. او گفت: مرا با عده‏اى از بازرگانان كارهايى‏است. اين شامگاه نزد من مى‏آيند. من بايد بروم و دستوراتم را به ايشان بدهم. خواهش مى‏كنم از شام معذورم داريد. نزد ديگرى رفت و او را گفت: خواجه‏ام تو را دعوت كرده است. او خادم را گفت: هم اكنون خانه‏اى خريده‏ام، و امروز لازم است كه باشم. من وقت ندارم. نزد ديگرى رفت و او را گفت: خواجه‏ام تو را دعوت كرده است. وى خادم را گفت: دوستم مى‏خواهد ازدواج كند، و من اسباب سور را مهيا مى‏كنم. من نمى‏توانم بيايم. خواهش مى‏كنم معذورم داريد. نزد ديگرى رفت و او را گفت: سرورم تو را دعوت كرده است. او خادم را گفت: چندى است كشتزار خريده‏ام، و عازم جمع آورى اجاره آن جايم. نمى‏توانم بيايم. خواهش مى‏كنم معذورم داريد. خادم بازگشت و خواجه‏اش را گفت: آنان كه به شام دعوتشان كردى عذر خواستند. خواجه خادمش را گفت: به كوى و برزن شو و هر كه را ديدى بازآر، كه شام بخورد. سوداگران و بازرگانان به مكانهاى پدرم گام ننهد.» (65) گفت: «نيكمردى بود خداوند تاكستان. به برزگران اجاره‏دار اجاره‏اش داد كه آن را عمل آورند و محصول را از ايشان تحصيل كند. خادمش را فرستاد تا اجاره‏داران بار تاكستان را به او بدهند. اجاره‏داران خادم را گرفتند و تا دم مرگ او را زدند. خادم باز آمد و ماوقع را براى خواجه نقل كرد . خواجه گفت: چه بسا <ايشان او را> باز نشناخته‏اند. خادمى ديگر فرستاد. اجاره‏داران اين را نيز زدند. پس تاكستان‏خداى پسرش را فرستاد و گفت: باشد كه پسرم اظهار احترام كنند. از آن جا كه اجاره‏داران مى‏دانستند او ميراث بر تاكستان مى‏شود، او را گرفتند و كشتند. هر كه را گوش هست بشنود.» (66) عيسى‏گفت: «سنگى را كه‏معماران دور انداختند نشانم دهيد. همان سنگ زاويه است.» (67) عيسى گفت: «هركس را عقيده‏چنان است كه كل ناقص‏است (خود) كاملاناقص است.» (68) عيسى گفت: «خوشا به حال شما آن گاه كه منفور مى‏شويد و آزار و اذيت مى‏بينيد. آن‏جا كه شما آزار و اذيت ديده‏ايد ايشان هيچ مكان نيابند.» (69) عيسى گفت: «خوشا به حال آنان كه در درون خودشان آزار و اذيت ديده‏اند. ايشان‏اند كه به راستى آمده‏اند تا پدر را بشناسند. خوشا به حال گرسنگان، از آن كه راشكم آن كه اشتها مى‏كند پر مى‏شود.» (70) عيسى گفت: «آنچه را داريد اگر ظاهر سازيد نجاتتان مى‏دهد. آنچه در باطن نداريد اگر آن را نداشته باشيد شما را هلاك خواهد كرد.» (71) عيسى گفت: «من [اين‏] خانه را ويران كنم، و كسى را ياراى آن نيست كه بنايش سازد.» (72) [مردى‏] او را [گفت‏] : «برادرانم را بگو كه داراييهاى پدرم را تقسيم كنند.» او را گفت: «اى مرد، كه مرا مقسم كرده است؟» روى جانب شاگردانش آورد و ايشان را گفت: «من مقسم نيستم، هستم؟» (73) عيسى گفت: «محصول فراوان است ليكن كاركن اندك، پس خداى را بخوانيد تا دروگران را بفرستد.» (74) گفت: «خدايا، خيلى برگرد آبخورگاه‏اند، ولى در آب انبار هيچ نيست.» (75) عيسى گفت : «خيلى بر در ايستاده‏اند، ولى عزلت گزنيان‏اند كه به حجله گام مى‏نهند.» (76) عيسى گفت: «ملكوت پدر بازرگانى را ماند كه بار متاع داشت و درى ديد. وى بازرگانى زيرك بود . متاع را فروخت و در را خود به تنهايى خريد. شما نيز، گنج پايدار و ماندگارش را كه بيد به آن نمى‏زند و از آن نمى‏خورد و هيچ كرمش تباه نمى‏سازد. بجوييد.» (77) عيسى گفت: «منم آن نور كه فوق همه آنانم. منم كه كل‏ام. از من، كل بر مى‏آيد، وجانب من همه امتداد مى‏يابد. قطعه‏اى چوب را دو تكه كنيد، من آن جايم. سنگ را برداريد، مرا آن‏جا مى‏يابيد .» (78) عيسى گفت: «از چه به صحرا شده‏اى؟ كه نى‏اى را ببينى جنبان از باد؟ و مردى ببينى در جامه فاخر در زى شاهان و كبارتان؟ [جامه‏] فاخر بر آنان هست، و از تشخيص حقيقت ناتوان‏اند .» (79) زنى از خيل خلق او را گفت: «خوشا زهدانى كه تو را زاده و پستانى كه شيرت داده .» او را گفت: «خوشا آنان كه كلام پدر را شنيده‏اند و درست نگاهش داشته. از آن كه روزهايى باشد كه خواهيد گفت: «خوشا زهدانى كه آبستن نمى‏شود و پستانى كه شير نمى‏دهد.» (80) عيسى گفت: «آن كه دنيا را باز شناخته است جسم را يافته، ولى آن كه جسم را يافته برتر از دنياست.» (81) عيسى گفت: «هركس ثروتمند شده است، بگذار پادشاه شود، و هر كس قدرتمند شده است بگذار از آن كناره جويد.» (82) عيسى گفت: «هر كس نزديك من است نزديك آتش است، هر كس از من دور است از ملكوت دور است.» (83) عيسى گفت: «صورتها براى انسان متجلى مى‏شوند، ولى آن نور كه در آنهاست درصورت نور پدر پنهان مى‏ماند. او متجلى خواهد شد، ولى نورش صورتش را پنهان خواهدداشت.» (84) عيسى گفت: «هنگامى كه شبيه خودتان را ببينيد، شاد مى‏شويد . ولى هنگامى كه صورتهايتان را كه پيش از شما به وجود آمدند، و هرگز از بين نمى‏روند و جلوه‏نمايى نمى‏كنند، ببينيد چگونه در پوست مى‏گنجيد!» (85) عيسى گفت: «آدم از قدرتى بزرگ و مكنتى بزرگ به وجود آمد، ولى شايسته شما نبود. چون اگر شايسته بود، مرگ را [نمى‏چشيد] .» (86) عيسى گفت: «[روباهها 48 لانه‏شان را دارند] و پرندگان آشيان [شان‏] را دارند، اما پسر انسان هيچ جايى ندارد كه سر وانهد و بيارامد.» (87) عيسى گفت: «بدبخت است بدنى كه بر بدنى متكى است، و نگون بخت است جايى كه بر اين دو متكى است.» (88) عيسى گفت: «ملائك و انبيا نزد شما خواهند آمد و آن چيزها را كه (تاكنون) داشته‏ايد به شما مى‏دهند.» و شما هم آن چيزها را كه داريد به ايشان مى‏دهيد، و با خود مى‏گوييد: كى ايشان مى‏آيند و آنچه از آن ايشان است برمى‏گيرند؟» (89) عيسى گفت: «چرا بيرون جام را مى‏شوييد؟ نمى‏فهميد كه آن كه داخل را ساخته همان است كه بيرون را ساخته؟» (90) عيسى گفت: «نزد من آييد، از آن كه يوغ من راحت و حاكميت من با ملايمت است، و آرام خود را خواهيد يافت.» (91) ايشان او را گفتند: «ما را بگوى تو كه‏اى تا به تو اعتقاد بياوريم.» ايشان را گفت: «شما از ظاهر آسمان و زمين احوال آنها را در مى‏يابيد، ولى كسى (يا چيزى) را كه در مقابل شماست باز نمى‏شناسيد، و نمى‏دانيد چگونه اين دم را دريابيد.» (92) عيسى گفت: «بجوييد كه مى‏يابيد. ليكن، آنچه پيش از اين درباره‏اش از من مى‏پرسيديد و به شما نمى‏گفتم، اكنون ميل دارم بگويم، اما شما سراغ آن را نمى‏گيريد.» (93) <عيسى گفت: > «آنچه را قدسى است به سگان مدهيد، مباد كه آنها را در كوت پهن اندازند. در و مرواريد را پيش خوك ميفكنيد، مباد كه آنها را [به تكه‏هايى‏] خرد كنند.» (94) عيسى گفت: «آن كه مى‏جويد مى‏يابد، و [آن كه درى مى‏كوبد] اجازه ورودش دهند.» (95) [عيسى گفت: ] «اگر پول دارى، به فرد مورد علاقه‏ات وام مده، بلكه [آن‏] را به كسى بده كه از او بازپس نگيرى.» (96) عيسى [گفت‏] : «ملكوت پدر زنى را ماند. او اندكى خمير مايه برگرفت، آن را درقدرى خمير [پنهان كرد]، و قرصهاى بزرگى از نان ساخت. هر كه را گوش شنيدن هست بشنود.» (97) عيسى گفت: «ملكوت [پدر] زنى را ماند كه كوزه‏اى پر از بلغور حمل مى‏كرد. هنگامى كه [در] راه گام برمى‏داشت، و هنوز قدرى از خانه دور شده بود، دسته كوزه شكست و بلغور در پشت سرش روى راه مى‏ريخت . زن نمى‏دانست؛ متوجه هيچ اتفاقى نشده بود. چون به خانه رسيد، كوزه را بر زمين گذاشت و آن را خالى ديد.» (98) عيسى گفت: «ملكوت پدر مردى را ماند كه خواست مرد نيرومندى را بكشد. وى در خانه خويش تيغ بركشيد و آن را در ديوار فرو كرد كه ببيند آيا دستانش ياراى انجام خواسته‏اش را دارند يا خير. سپس مرد نيرومند را كشت.» (99) شاگردان او را گفتند : «برادرانت و مادرت بيرون ايستاده‏اند.» ايشان را گفت: «آنان كه اين جايند و اراده پدرم را انجام مى‏دهند برادران من و مادر من‏اند. ايشان‏اند كه به ملكوت پدرم وارد مى‏شوند .» (100) آنان سكه‏اى زرين به عيسى نشان دادند و او را گفتند: «مردان قيصر ماليات از مامى‏خواهند.» ايشان را گفت: «مال قيصر را به‏قيصر دهيد، مال‏خدا را به‏خدا دهيد، و مال‏من را به‏من دهيد.» (101) <عيسى گفت: > «هر كه چون من پدرش و مادرش را منفور ندارد شاگرد من نتواند شد. و هر كس چون من پدرش و مادرش را دوست [ن'] دارد شاگرد من نتواند شد. از آن كه مادر من [دروغم داد]، اما مادر حقيقى [من‏] حياتم داد.» (102) عيسى گفت : «واى بر فريسيان، از آن كه ايشان سگى را مانند كه در آخور گاوان خوابيده است، نه خود خورد و نه گاوان را گذارد كه خورند.» (103) عيسى گفت: «خوشبخت كسى كه داند حراميان از كجا وارد شوند، و برخيزد، و مملكت خويش را بسيج كند، و پيش از هجوم حراميان خود را مسلح سازد.» (104) ايشان [عيسى را] گفتند: «بيا، و بگذار امروز نماز بگزاريم و بگذار روزه بگيريم.» عيسى گفت: «چه گناهى كرده‏ام، يا در كجا شكست خورده‏ام؟ اما چون داماد حجله را ترك مى‏كند، پس بگذار روزه بگيرند و نماز بگزارند.» (105) عيسى گفت: «هركس پدر و مادر را بشناسد روسپى زاده‏اش مى‏خوانند.» (106) عيسى گفت: «هر گاه دو را يكى كنيد پسران انسان مى‏شويد، و آن گاه اگر بگوييد: كوه، حركت كن، حركت مى‏كند.» (107) عيسى گفت: «ملكوت شبانى را ماند كه صد گوسفند داشت. يكى از آنها، كه پروارترين بود، گم گشت. شبان نود و نه گوسفند را رها كرد و به دنبال آن يك گوسفند گشت تا آن را پيدا كرد. هنگامى كه به چنين زحمتى افتاده بود، گوسفند گمگشته را گفت: بيش از نود و نه گوسفند از تو مراقبت مى‏كنم.» (108) عيسى گفت: «آن كس كه از دهان من بنوشد مانند من مى‏شود. خود من او مى‏شوم، و نهانها بر او منكشف مى‏شوند.» (109) عيسى گفت: «ملكوت مردى را ماند كه گنجى [پنهان‏] در زمين خود داشت و از آن خبر نداشت. و [پس‏] از مرگ، براى پسرش بر جاى نهاد. پسر (از گنج) بى‏خبر بود. وى زمين را به ارث برد و [آن‏] را فروخت. و آن كس كه آن را خريد زير و رويش كرد و گنج را يافت. به هر كس كه خواست پول وام داد.» (110) عيسى گفت: «هر كس دنيا را بيابد و ثروتمند گردد، از دنيا كرانه مى‏كند.» (111) عيسى گفت: «آسمانها و زمين در حضورتان در هم پيچانده شوند. و يكى كه حياتش از يگانه حى است مرگ را نمى‏بيند.» آيا عيسى نمى‏گويد: «هر كس خود را بيابد برتر ازدنياست؟» (112) عيسى گفت: «واى بر جسم كه متكى بر جان باشد؛ واى بر جان كه متكى بر جسم باشد.» (113) شاگردانش گفتند: «چه وقت ملكوت در مى‏رسد؟» <عيسى گفت: > «با انتظار فرا نمى‏رسد. چنان نيست بگوييم كه اين‏جاست يا آن‏جاست.» (114) شمعون پطرس ايشان را گفت: «مريم ما را ترك كند، از آن كه زنان سزاوار زندگانى‏نيستند.» عيسى گفت: «خود من راهش مى‏نمايم تا نرينه‏اش سازم، آن گونه كه او هم روحى زنده همچون‏شما نرينگان شود. از آن كه هر زنى كه خود را نرينه سازد به ملكوت آسمان وارد شود.»

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر