انجيل توماس در سال ۱۹۴۵ از ناحیه ایی به نام نجع حمادی [Nag Hamadi] در مصر بدست آمد و اين انجيل به زبان قبطي [Coptic] است كه از زبان يوناني ترجه شده است و به عقيده كارشناسان تاريخ نگارش آن را مي توان چيزي حدوده پيش از ۲۰۰ ميلادي دانست.نويسنده آن احتمالا يكي از حواريون يا شخصي است كه خود را توماس حواري(توما) معرفي ميكند.نكته جالب اين كه بسياري از مطالب آن با اناجيل همنواي(متي,مرقس,لوقا) مورد تاييد كليسا همخواني دارد با اين حال تاثير عقايد و فلسفه هاي وقت و عقايد يوناني در آن ديده ميشود.اين انجيل طبق تقسيم بندي ۱۱۴ آيه يا قسمت شماره گذاري شده را شامل ميشود.در هر حال انجيل توماس تقريبا مورد تاييد رسمي هيچ كليسايي نيست و از منابع دست اول تعليمي نمي باشد و درنظام اعتقادي كليسا جايي ندارد.ترجمه ي فارسي كه از اين انجيل خواهيد خواند تحت الفظي و ادبي ميباشد
متن انجيل:
(1) و او گفت: «آن كس كه به معناى اين سخنان پى ببرد مرگ را نمىچشد.» (2) عيسى گفت : «بگذار آن كس كه مىجويد همچنان بجويد تا بيابد. چون مىيابد، به زحمت مىافتد. چون به زحمت مىافتد، حيران مىشود و بر همه فرمان مىراند.» (3) عيسى گفت: «اگر آنان كه پيشوايىتان مىكنند به شما بگويند بنگريد، ملكوت در آسمان است، در اين صورت، پرندگان آسمان بر شما پيشى جستهاند. اگر ايشان به شما بگويند آندر درياست، در اينصورت، ماهياناز شما پيشى جستهاند. بلكه، ملكوت در درون شماست. و بيرونشماست. چونبخواهيد خودتان را بشناسيد، شناخته مىشويد، و در مىيابيد كه شماييد پسران پدر زنده. اما اگر خود را نشناسيد، در مسكنت به سر مىبريد و شماييد آن مسكنت.» (4) عيسى گفت: «مردى كه پير ايام است بىتعلل از كودك كوچك هفت روزه از زندگى مىپرسد، و زندگىمىكند. زيرا بسيارىاز پيشينيان پسينيانمىشوند، و يكىو همسانمىشوند.»
(1) و او گفت: «آن كس كه به معناى اين سخنان پى ببرد مرگ را نمىچشد.» (2) عيسى گفت : «بگذار آن كس كه مىجويد همچنان بجويد تا بيابد. چون مىيابد، به زحمت مىافتد. چون به زحمت مىافتد، حيران مىشود و بر همه فرمان مىراند.» (3) عيسى گفت: «اگر آنان كه پيشوايىتان مىكنند به شما بگويند بنگريد، ملكوت در آسمان است، در اين صورت، پرندگان آسمان بر شما پيشى جستهاند. اگر ايشان به شما بگويند آندر درياست، در اينصورت، ماهياناز شما پيشى جستهاند. بلكه، ملكوت در درون شماست. و بيرونشماست. چونبخواهيد خودتان را بشناسيد، شناخته مىشويد، و در مىيابيد كه شماييد پسران پدر زنده. اما اگر خود را نشناسيد، در مسكنت به سر مىبريد و شماييد آن مسكنت.» (4) عيسى گفت: «مردى كه پير ايام است بىتعلل از كودك كوچك هفت روزه از زندگى مىپرسد، و زندگىمىكند. زيرا بسيارىاز پيشينيان پسينيانمىشوند، و يكىو همسانمىشوند.» (5) عيسى گفت: «آنچه را در منظر شماست باز شناسيد، و آنچه از شما پنهان است برايتان آشكار مىشود. زيرا هيچ نهانى نيست كه جلوهگر نشود.» (6) شاگردان از او پرسيدند و او را گفتند: «آيا از ما مىخواهى روزه بداريم؟ چگونه نماز بگزاريم؟ آيا صدقه دهيم؟ در به اندازه خوردن چه تدبير كنيم؟» عيسى گفت: «دروغ مگوييد، آنچه را اكراه داريد مكنيد، از آن كه همه امور در منظر ملكوت روشن است. از آن كه هيچ پنهانى نيست كه جلوهگر نشود، و هيچ در پردهاى نيست كه در پردهبماند.» (7) عيسى گفت: «خوشا بر حال شيرى كه انسان مىشود آن گاه كه انسان او را از پا مىافكند و مىخورد؛ و بدا بر انسانى كه شيرش بخورد و انسان شود.» (8) و گفت: «انسان به ماهيگير دانا مانند است كه تورش را به دريا انداخت و آن را پر از ماهيان كوچك از دريا بركشيد. ماهيگير دانا در ميان آنها يك ماهى بزرگ بزرگ ديد. او تمام ماهيان كوچك را به دريا انداخت و به سهولت ماهى بزرگ را برگزيد. هر كه را گوش شنيدن هست، بشنود.» (9) عيسى گفت: «خوب، برزگر به صحرا شد، و مشتى (بذر) برگرفت، و افشاند. برخى بر راه افتاد؛ پرندگان آمدند و دانهها را چيدند. برخى ديگر كه بر سنگ افتادند، در خاك ريشه ندواندند، و خوشه نياوردند و برخى ديگر بر خارها افتاد؛ خارها دانه (ها) را در فشار قرار دادند و كرمها دانهها را خوردند . و دانههاى ديگر بر خاك نيكو افتادند و بار نيكو دادند چنان كه هر تخم شصت برابر و صد و بيست برابر بار داد.» (10) عيسى گفت: «من آتش بر عالم فكندهام، و بدان كه آن را مىپايم تا شعله برافروزد.» (11) عيسى گفت: «اين آسمان از بين خواهد رفت، و آن يك كه فوق آن است از بين خواهد رفت. مردگان زنده نمىشوند، و زندگان نخواهند مرد. در روزهايى كه آنچه را مرده است مصرف مىكنيد، آن را چيزى مى كنيد كه زنده است. آن گاه كه در روشنايى اقامت مىگزينيد، چه خواهيد كرد؟ روزى كه يكى بوديد دو شديد. اما هنگامى كه دو مىشويد، چه خواهيد كرد؟» (12) شاگردان عيسى را گفتند: «ما مىدانيم كه تو از ما جدا مىشوى. چه كسى قرار است كه راهبر ما شود؟» عيسى آنان را گفت: «هر جا باشيد، بر شماست كه نزد يعقوب درستكار شويد، كه آفرينش آسمان و زمين از بهر اوست.» (13) عيسى شاگردانش را گفت : «مرا با كسى مقايسه كنيد و بگوييد من به كه مانم.» شمعون پطرس او را گفت: «تو به فرشتهاى راست كردار مانى.» متى او را گفت: «تو به فيلسوفى حكيم مانى.» توماس او را گفت: «استاد، دهانم را ياراى آن نيست كه بگويد تو به كه مانى.» عيسى گفت: «من استادت نيستم. زيرا از چشمه جوشانى كه تجويز كردهام نوشيدهاى و مست شدهاى.» و او را گرفت و به كنارى برد و او را سه چيز گفت. چون توماس نزد اصحاب بازگشت، از او پرسيدند: «عيسى تو را چه گفت؟» توماس ايشان را گفت: «اگر يكى از چيزها را كه به من گفت به شما بگويم، سنگ برمىگيريد و بر من مىافكنيد؛ آتشى از سنگها بيرون مىآيد و شما را سر به سر مىسوزاند.» (14) عيسى ايشان را گفت: «اگر روزه بداريد، گناه مرتكب مىشويد؛ و اگر نماز بگزاريد، نكوهش مىشويد؛ و اگر صدقه بدهيد، روحتان را آسيب مىزنيد. هرگاه به سرزمينى مىرويد و در مناطق با خلق اختلاط مىكنيد، چنانچه استقبال كنند، هر چه جلويتان گذاشتند بخوريد، و بيمارانشان را شفا دهيد. زيرا، آنچه به دهانتان مىرود آلودهتان نمىكند، بلكه آنچه از دهانتان بيرون مىآيد ـ شما را آلوده مىكند.» (15) عيسى گفت: «چون كسى را مىبينيد كه از زن نزاده است، چهره بر خاك بنهيد و او را بپرستيد. آن كس پدرتان است.» (16) عيسى گفت: «شايد، مردم مىپندارند كه صلح براى جهان آوردهام. نمىدانند اختلاف است كه آوردهام تا به زمين دهم: آتش، شمشير و جنگ. چون از پنج نفرى كه در خانهاى زندگى مىكنند سهتاشان بر ضد دو تا خواهند شد، و دوتاشان بر ضد سهتا خواهند شد، پدر بر ضد پسر، و پسر بر ضد پدر خواهد شد. و جداى از هم خواهند ايستاد.» (17) عيسى گفت: «من چيزىتان دهم كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و هيچ دستى نپسوده و به هيچ فكرى هرگز نرسيده است.» (18) شاگردان، عيسى را گفتند: «ما را بگوى كه انجاممان چه خواهد شد.» عيسى گفت: «مگر آيا آغاز را كشف كردهايد كه در پى انجاميد؟ زيرا هر جا آغاز است، آنجا انجام خواهد بود . خوشا بر حال كسى كه در آغاز جاى خود را مىگيرد؛ او انجام را مىشناسد و مرگ را نمىچشد .» (19) عيسى گفت: «خوشا بر حال آن كه به عرصه وجود آمد پيش از آن كه به وجود بيايد. اگر شما شاگردانم شويد و به سخنانم گوش فرا دهيد، اين سنگها به خدمت شما درمىآيند. چون شما را در فردوس پنج درخت است كه زمستان و تابستان بر يك حالاند و برگشان نمىريزد . هر كس از آنها آگاهى يابد طعم مرگ را نمىچشد.» (20) شاگردان، عيسى را گفتند: «به ما بگو كه ملكوت آسمان چه چيز را ماند.» ايشان را گفت: «به خردلى مىماند كه خردترين دانههاست . ولى چون در خاك شخم خورده بيفتد، گياهى تنومند از آن پديد آيد و سرپناه پرندگان آسمان مىشود.» (21) مريم عيسى را گفت: «شاگردانت به كه مىمانند؟» گفت: «ايشان كودكانى را مانند كه در مزرعهاى كه از آن ايشان نيست سكونت گزيدهاند. هنگامى كه خداوندان مزرعه بيايند، خواهند گفت مزرعهمان را پس بگيريم. كودكان در حضور آنان برهنه (خواهند) شد تا بلكه مزرعهشان را باز پس بگيرند و آن را به ايشان باز پس دهند. لذا به شما مىگويم، اگر خداوند خانهاى بداند كه دزد مىآيد، پيش از آن كه دزد بيايد شبزندهدارى در پيش مىگيرد و نمىگذارد كه به خانه ملكش نقب بزند و با خود كالا ببرد. پس، آماده مقابله با حمله دنيا باشيد. خود را به قدرتى بزرگ مسلح سازيد مبادا حراميان راهى به جانب شما بيايند، زيرا مشكلى كه انتظار داريد (حتما) به وقوع مىپيوندد. در ميان شما مردى فهيم باشد. چون محصول رسيد، به سرعت بيايد و با داسى در دست آن را درو كند. هر كه را گوشش شنيدن هست، بشنود.» (22) عيسى نوزادانى ديد كه شير مىخوردند. به شاگردانش گفت: «اين نوزادان شيرخوار به آنان كه به ملكوت وارد مىشوند شبيهند.» ايشان او را گفتند: «پس ما نيز چونان كودكان به ملكوت وارد مىشويم؟» عيسى بديشان گفت: «هر گاه دو را يكى سازيد، و هرگاه درون را چون بيرون و بيرون را چون درون سازيد و بالا را چون پايين، و هنگامى كه نرينه را با مادينه همسان سازيد به گونهاى كه مذكر، مذكر نباشد و مؤنث، مؤنث نه؛ و هرگاه چشمان را به جاى يك چشم، و يك دست را به جاى يك دست، و يك پا را به جاى يك پا و يك مشابه را به جاى يك مشابه تربيت كنيد؛ آن گاه وارد [ «ملكوت» ] مىشويد.» (23) عيسى گفت: «من يكى از شما را از ميان يك هزار، و دو تن از شما را از ميان ده هزار برخواهم گزيد، و آن دو تن هم وضعى يگانه خواهند داشت.» (24) شاگردان او را گفتند: «جايى را كه هستى به ما نشان ده، از آن كه برماست تا آن را بجوييم.» ايشان را گفت: «هركه را گوش شنيدنهست، بشنود. در درونمردى از نور، نور هست، و او (يا: آن) كل عالم را روشن مىكند . اگر او (يا: آن) بر نيفروزد، او (يا: آن) تاريكى است.» (25) عيسى گفت: «برادرت را چونان جان خويش دوست بدار، از او به سان مردم چشمت مراقبت كن.» (26) عيسى گفت: «تو ذره را در چشم برادرت مىبينى، اما تير چوبى را در چشم خودت نمىبينى. وقتى تير را از چشم خودت به در آورى، سپس روشنتر مىبينى و ذره را از چشم برادرت به در مىآورى.» (27) <عيسى گفت: > «اگر در دنيا روزه نگيريد، ملكوت را نخواهيد يافت. اگر سبت را به عنوان سبت به جاى نياوريد، پدر را نخواهيد ديد.» (28) عيسى گفت: «من در وسط عالم جاى گرفتم، و با جسم گوشتين بر آنان ظهور يافتم. همه ايشان را مست ديدم؛ هيچ يك را تشنه نديدم. و جانم براى پسران انسانها غمگين شد چون آنان در دل نابينايند و ديد ندارند؛ چون تهى به دنيا مىآيند، و تهى هم مىخواهند از دنيا بروند. اما چند صباحى مستاند. چون از مستى شرابى كه نوشيدهاند به خود باز آيند، توبه خواهند كرد.» (29) عيسى گفت: «اين كه گوشت به سبب روح به هستى گام نهد، عجيب است. اما اگر روح به سبب بدن به هستى وارد شود عجيب العجائب است. راستى را، كه من حيرانم از اين كه چگونه اين گنج در اين مسكنت خانه كرده است.» (30) عيسى گفت: «هر جا كه سه اله باشند، آنها آلههاند. هر جا كه دو يا يك باشند، من بااويم.» (31) عيسى گفت: «هيچ نبىاى را روستاى خودش قبول نمىكند، هيچ طبيبى آنان را كه او را مىشناسند شفا نمىدهد.» (32) عيسى گفت: «شهرى كه بر كوهى بلند ساخته باشند، و استوار داشته، فرو نمىريزد، و پوشيدهاش نمىتوان داشت.» (33) عيسى گفت: «آنچه به گوش خود (و) گوش ديگران مىشنويد بر بام خانهها موعظه كنيد. زيرا كسى كه چراغى برمىافروزد خمرهاى رويش نمىگذارد يا آن را در جايى پنهان نمىنهد، بلكه آن را بر چراغدانى مىگذارد تا هر كس وارد و خارج مىشود نورش را ببيند.» (34) عيسى گفت: «اگر نابينايى عصاكش نابينايى شود، هر دو به چالهاى در مىافتند.» (35) عيسى گفت: «امكان ندارد كه كسى به خانه مرد نيرومندى وارد شود و آن را به زور تصاحب كند مگر دستان آن مرد را ببندد؛ سپس (مىتواند) خانهاش را به يغما برد.» (36) عيسى گفت: «از بام تا شام و از شام تا بام به فكر پوشا كتان نباشيد.» (37) شاگردانش گفتند: «چه وقت بر ما منكشف خواهى شد و چه وقت تو را مىبينيم؟» عيسى گفت: «وقتى كه بدون شرمندگى جامهها بر كنيد و آنها را برداريد و چونان كودكان آنهارا زير پاهايتان بگذاريد و لگد كنيد، سپس [خواهيد ديد] پسر آن زنده را و نخواهيد ترسيد.» (38) عيسى گفت: «بارها آرزو كردهايد كه اين كلمات را كه من اينك به شما مىگويم و هيچ كس نداريد كه آنها را بر زبان آورد بشنويد. روزهايى خواهد بود كه در پى من خواهيد گشت و مرا نخواهيد يافت.» (39) عيسى گفت: «فريسيان و كاتبان كليدهاى معرفت را برگرفتهاند و پنهان كرده. ايشان داخل نشدهاند، و اجازه هم ندارند كه كسى را كه مىخواهند داخل كنند. ليكن، شما به دانايى مار و به بىآزارى كبوتر باشيد.» (40) عيسى گفت: «درخت تاكى بيرون از قلمرو پدر رسته است، ولى چون آفتزده است، بايد آن را از ريشه كند و از بين برد.» (41) عيسى گفت: «به كسى كه چيزى در دست دارد بيشتر مىرسد، و هر كه را هيچ در دست نيست از حتى اندك چيزى كه دارد محروم مىشود.» (42) عيسى گفت: «رهگذر باشيد.» (43) شاگردانش او را گفتند: «تو كيستى، كه اين چيزها را به ما مىگويى؟» <عيسى ايشان را گفت : > «شما مرا از آنچه به شما مىگويم نمىشناسيد، ولى چونان جهودان شدهايد، از آن كه آنان (يا) درخت را دوست دارند و از ميوهاش بيزارند (يا) ميوه را دوست مىدارند و از درخت بيزارند.» (44) عيسى گفت: «هركس به پدر كفر گويد آمرزيده شود، هر كس بر پسر كفر گويد آمرزيده شود، اما هر كه بر روح القدس كفر گويد چه در زمين و چه در آسمان آمرزيده نشود.» (45) عيسى گفت: «انگور از خار برداشت نمىشود، از خاربن هم انجير به دست نمىآيد، كه اينها به بار نمىنشينند. نيكمرد از خزانهاش نيك حاصل مىآورد؛ مرد بدكار بديها از خزانه بدش كه در دلش است حاصل مىآورد و چيزهاى بد مىگويد. زيرا او از كثافت و انبوهى دل بديها حاصل مىآورد.» (46) عيسى گفت: «از كسانى كه از آدم تا يحيى معمدانى از مادر زادهاند، هيچ كس بالاتر از يحيى معمدانى نيست به گونهاى كه (در مقابلش) بايد سر به زير افكنند. ليكن من گفتهام كه، هر يك از شما كه كودك شود با ملكوت آشنا مىشود و از يحيى برتر.» (47) عيسى گفت: «ناممكن است كه انسان بر دو اسب سوار شود يا دو كمان را بكشد. و ناممكن است كه خدمتكار دو خواجه را خدمت بگزارد؛ و گرنه يكى را حرمت مىنهد و با ديگرى با بىحرمتى رفتار مىكند. كسى كه شراب كهنه بياشامد فىالفور آرزوى نوشيدن شراب تازه نمىكند. و شراب كهنه را هم در مشك تازه نمىگذارند، تا مبادا آن را فاسد كند. وصله كهنه بر جامهاى نو ندوزند، از آن كه چاك خوردگى نتيجه مىشود.» (48) عيسى گفت: «اگر دو تن در اين يك خانه با هم صلح كنند، و به كوه بگويند حركت كن و برو، آن حركت مىكند و مىرود.» (49) عيسى گفت: «خوشا به حال عزلت گزيدگان و برگزيدگان، زيرا شما ملكوت را مىيابيد. زيرا شما از آنيد، و به آن باز مىگرديد.» (50) عيسى گفت: «اگر شما را بگويند از كجا آمديد؟ ايشان را بگوييد: ما از نور آمديم، آن جا كه نور به طوع و رغبت خويش پا به هستى نهاد و [خود را] برقرار كرد و از طريق صورت ايشان تجلى پيدا كرد. اگر شما را گويند: آن نور شماييد؟ بگوييد: ما كودكان آنيم، و ما برگزيدگان پدر زندهايم. اگر از شما بپرسند: چه نشان از پدر تان داريد؟ ايشان را بگوييد: رفتن و آرميدن .» (51) شاگردانش او را گفتند: «چه وقت زمان آرميدن مردگان فرا مىرسد، و چه هنگام جهان جديد واقع مىشود؟» ايشان را گفت: «آنچه در پىاش مىگرديد هم اكنون واقع شده است، ليك آن را باز نمىشناسيد.» (52) حواريان او را گفتند: «بيست و چهار نبى در اسرائيل سخن گفتند، و تمام آنان در تو سخن گفتند.» ايشان را گفت: «يكى را كه در حضورتان حى و حاضر است فرو گذاشتهايد و (فقط) از مردگان سخن گفتهايد.» (53) شاگردانش او را گفتند: «آيا ختنه نافع است يا خير؟» ايشان را گفت: «اگر نافع بود، پدرشان آنان را مختون از مادرشان به دنيا مىآورد. بلكه، ختنه حقيقى در روح كاملا سودمند است.» (54) عيسى گفت: «خوشا بر حال فقرا، از آن كه ملكوت آسمان از آن شماست.» (55) عيسى گفت: «هر كه از پدرش و مادرش تبرى نجويد نمىتواند شاگرد من شود، و هر كه از برادران و خواهرانش تبرى نجويد و در راه من صليب برنگيرد در خور من نيست.» (56) عيسى گفت: «هركس آمده است كه بر دنيا وقوف يابد (فقط) لاشهاى يافته است، و هر كس لاشهاى يافته برتر از دنياست.» (57) عيسى گفت : «ملكوت پدر به مردى مانند است كه بذر [خوب] داشت. دشمنش شبانه آمد و دانه علف هرز در ميان بذر خوب افشاند. مرد اجازه نداد تا علفهاى هرز را بكنند؛ او به ايشان گفت: بيم دارم كه به جاى علفهاى هرز، گندم لابهلاى آنها را بكنيد. روز برداشت، علفهاى هرز به خوبى به چشم مىآيند، و آنها را مىتوان كند و سوزاند.» (58) عيسى گفت: «خوشا به حال آن كه رنج كشيده است و حيات يافته.» (59) عيسى گفت: «تا زندهايد به يگانه زنده اعتنا كنيد، مبادا كه بميريد و بجويى تا او را ببينيد و نتوانيد.» (60) <ايشان ديدند> سامرىاى را كه در راه يهوديه برهاى با خود مىبرد. به شاگردان گفت: (چرا) آن مرد بره را اين طرف و آن طرف (مىبرد) ؟» او را گفتند: «تا آن را بكشد و بخورد.» ايشان را گفت: «تا بره زنده است، او آن را نمىخورد، بلكه زمانى كه آن را كشت و آن لاشهشد.» او را گفتند : «در غير اين صورت نمىتواند آن را بخورد.» ايشان را گفت: «شما نيز، جايى براى خودتان براى آرامش بجوييد، مبادا لاشهاى شويد و شما را بخورند.» (61) عيسىگفت: «دو تنبر تخت آرام مىگيرند: يكىكه مىميرد، و ديگرىكهزنده مىماند.» سالومه گفت: «تو كيستى، مرد، كه، گويا از آن يگانه: (يا: به عنوان <پسرش>) بر نيمكت من آمدهاى و از خوان غذايم مىخورى؟» عيسى او را گفت: «من اويم كه از لايتجزى مىزيد. مرا برخى از چيزهاى پدرم داده شد.» <سالومه گفت: > «من شاگرد توام.» <عيسى او را گفت: > «از اينرو مىگويم، اگر <لايتجزى> است، سرشار از نور مىشود، اما اگر يتجزى است، سرشار از تاريكى مىشود .» (62) عيسى گفت: «براى آنان [كه شايسته] اسرار [م] هستند اسرارم را مىگويم. به دست چپت مگو كه دست راست چه مىكند.» (63) عيسى گفت: «مرد ثروتمندى بود كه پول فراوان داشت . او با خود گفت: پولم را به كار اندازم و از آن استفاده كنم تا بتوانم بذر بيفشانم، برداشت و كشت و كار كنم، و انبار خانهام را با محصول پر كنم، تا هيچ كسرى نداشته باشم . نياتش چنين بود، اما همان شب مرد. هر كس كه گوش دارد بشنود.» (64) عيسى گفت: «عدهاى بر مردى وارد شدند. و او هنگامى كه شام را مهيا كرد، خادمش را فرستاد تا ميهمانان را دعوت كند. او نزد اولى رفت و او را گفت: خواجهام تو را دعوت كرده است. او گفت: مرا با عدهاى از بازرگانان كارهايىاست. اين شامگاه نزد من مىآيند. من بايد بروم و دستوراتم را به ايشان بدهم. خواهش مىكنم از شام معذورم داريد. نزد ديگرى رفت و او را گفت: خواجهام تو را دعوت كرده است. او خادم را گفت: هم اكنون خانهاى خريدهام، و امروز لازم است كه باشم. من وقت ندارم. نزد ديگرى رفت و او را گفت: خواجهام تو را دعوت كرده است. وى خادم را گفت: دوستم مىخواهد ازدواج كند، و من اسباب سور را مهيا مىكنم. من نمىتوانم بيايم. خواهش مىكنم معذورم داريد. نزد ديگرى رفت و او را گفت: سرورم تو را دعوت كرده است. او خادم را گفت: چندى است كشتزار خريدهام، و عازم جمع آورى اجاره آن جايم. نمىتوانم بيايم. خواهش مىكنم معذورم داريد. خادم بازگشت و خواجهاش را گفت: آنان كه به شام دعوتشان كردى عذر خواستند. خواجه خادمش را گفت: به كوى و برزن شو و هر كه را ديدى بازآر، كه شام بخورد. سوداگران و بازرگانان به مكانهاى پدرم گام ننهد.» (65) گفت: «نيكمردى بود خداوند تاكستان. به برزگران اجارهدار اجارهاش داد كه آن را عمل آورند و محصول را از ايشان تحصيل كند. خادمش را فرستاد تا اجارهداران بار تاكستان را به او بدهند. اجارهداران خادم را گرفتند و تا دم مرگ او را زدند. خادم باز آمد و ماوقع را براى خواجه نقل كرد . خواجه گفت: چه بسا <ايشان او را> باز نشناختهاند. خادمى ديگر فرستاد. اجارهداران اين را نيز زدند. پس تاكستانخداى پسرش را فرستاد و گفت: باشد كه پسرم اظهار احترام كنند. از آن جا كه اجارهداران مىدانستند او ميراث بر تاكستان مىشود، او را گرفتند و كشتند. هر كه را گوش هست بشنود.» (66) عيسىگفت: «سنگى را كهمعماران دور انداختند نشانم دهيد. همان سنگ زاويه است.» (67) عيسى گفت: «هركس را عقيدهچنان است كه كل ناقصاست (خود) كاملاناقص است.» (68) عيسى گفت: «خوشا به حال شما آن گاه كه منفور مىشويد و آزار و اذيت مىبينيد. آنجا كه شما آزار و اذيت ديدهايد ايشان هيچ مكان نيابند.» (69) عيسى گفت: «خوشا به حال آنان كه در درون خودشان آزار و اذيت ديدهاند. ايشاناند كه به راستى آمدهاند تا پدر را بشناسند. خوشا به حال گرسنگان، از آن كه راشكم آن كه اشتها مىكند پر مىشود.» (70) عيسى گفت: «آنچه را داريد اگر ظاهر سازيد نجاتتان مىدهد. آنچه در باطن نداريد اگر آن را نداشته باشيد شما را هلاك خواهد كرد.» (71) عيسى گفت: «من [اين] خانه را ويران كنم، و كسى را ياراى آن نيست كه بنايش سازد.» (72) [مردى] او را [گفت] : «برادرانم را بگو كه داراييهاى پدرم را تقسيم كنند.» او را گفت: «اى مرد، كه مرا مقسم كرده است؟» روى جانب شاگردانش آورد و ايشان را گفت: «من مقسم نيستم، هستم؟» (73) عيسى گفت: «محصول فراوان است ليكن كاركن اندك، پس خداى را بخوانيد تا دروگران را بفرستد.» (74) گفت: «خدايا، خيلى برگرد آبخورگاهاند، ولى در آب انبار هيچ نيست.» (75) عيسى گفت : «خيلى بر در ايستادهاند، ولى عزلت گزنياناند كه به حجله گام مىنهند.» (76) عيسى گفت: «ملكوت پدر بازرگانى را ماند كه بار متاع داشت و درى ديد. وى بازرگانى زيرك بود . متاع را فروخت و در را خود به تنهايى خريد. شما نيز، گنج پايدار و ماندگارش را كه بيد به آن نمىزند و از آن نمىخورد و هيچ كرمش تباه نمىسازد. بجوييد.» (77) عيسى گفت: «منم آن نور كه فوق همه آنانم. منم كه كلام. از من، كل بر مىآيد، وجانب من همه امتداد مىيابد. قطعهاى چوب را دو تكه كنيد، من آن جايم. سنگ را برداريد، مرا آنجا مىيابيد .» (78) عيسى گفت: «از چه به صحرا شدهاى؟ كه نىاى را ببينى جنبان از باد؟ و مردى ببينى در جامه فاخر در زى شاهان و كبارتان؟ [جامه] فاخر بر آنان هست، و از تشخيص حقيقت ناتواناند .» (79) زنى از خيل خلق او را گفت: «خوشا زهدانى كه تو را زاده و پستانى كه شيرت داده .» او را گفت: «خوشا آنان كه كلام پدر را شنيدهاند و درست نگاهش داشته. از آن كه روزهايى باشد كه خواهيد گفت: «خوشا زهدانى كه آبستن نمىشود و پستانى كه شير نمىدهد.» (80) عيسى گفت: «آن كه دنيا را باز شناخته است جسم را يافته، ولى آن كه جسم را يافته برتر از دنياست.» (81) عيسى گفت: «هركس ثروتمند شده است، بگذار پادشاه شود، و هر كس قدرتمند شده است بگذار از آن كناره جويد.» (82) عيسى گفت: «هر كس نزديك من است نزديك آتش است، هر كس از من دور است از ملكوت دور است.» (83) عيسى گفت: «صورتها براى انسان متجلى مىشوند، ولى آن نور كه در آنهاست درصورت نور پدر پنهان مىماند. او متجلى خواهد شد، ولى نورش صورتش را پنهان خواهدداشت.» (84) عيسى گفت: «هنگامى كه شبيه خودتان را ببينيد، شاد مىشويد . ولى هنگامى كه صورتهايتان را كه پيش از شما به وجود آمدند، و هرگز از بين نمىروند و جلوهنمايى نمىكنند، ببينيد چگونه در پوست مىگنجيد!» (85) عيسى گفت: «آدم از قدرتى بزرگ و مكنتى بزرگ به وجود آمد، ولى شايسته شما نبود. چون اگر شايسته بود، مرگ را [نمىچشيد] .» (86) عيسى گفت: «[روباهها 48 لانهشان را دارند] و پرندگان آشيان [شان] را دارند، اما پسر انسان هيچ جايى ندارد كه سر وانهد و بيارامد.» (87) عيسى گفت: «بدبخت است بدنى كه بر بدنى متكى است، و نگون بخت است جايى كه بر اين دو متكى است.» (88) عيسى گفت: «ملائك و انبيا نزد شما خواهند آمد و آن چيزها را كه (تاكنون) داشتهايد به شما مىدهند.» و شما هم آن چيزها را كه داريد به ايشان مىدهيد، و با خود مىگوييد: كى ايشان مىآيند و آنچه از آن ايشان است برمىگيرند؟» (89) عيسى گفت: «چرا بيرون جام را مىشوييد؟ نمىفهميد كه آن كه داخل را ساخته همان است كه بيرون را ساخته؟» (90) عيسى گفت: «نزد من آييد، از آن كه يوغ من راحت و حاكميت من با ملايمت است، و آرام خود را خواهيد يافت.» (91) ايشان او را گفتند: «ما را بگوى تو كهاى تا به تو اعتقاد بياوريم.» ايشان را گفت: «شما از ظاهر آسمان و زمين احوال آنها را در مىيابيد، ولى كسى (يا چيزى) را كه در مقابل شماست باز نمىشناسيد، و نمىدانيد چگونه اين دم را دريابيد.» (92) عيسى گفت: «بجوييد كه مىيابيد. ليكن، آنچه پيش از اين دربارهاش از من مىپرسيديد و به شما نمىگفتم، اكنون ميل دارم بگويم، اما شما سراغ آن را نمىگيريد.» (93) <عيسى گفت: > «آنچه را قدسى است به سگان مدهيد، مباد كه آنها را در كوت پهن اندازند. در و مرواريد را پيش خوك ميفكنيد، مباد كه آنها را [به تكههايى] خرد كنند.» (94) عيسى گفت: «آن كه مىجويد مىيابد، و [آن كه درى مىكوبد] اجازه ورودش دهند.» (95) [عيسى گفت: ] «اگر پول دارى، به فرد مورد علاقهات وام مده، بلكه [آن] را به كسى بده كه از او بازپس نگيرى.» (96) عيسى [گفت] : «ملكوت پدر زنى را ماند. او اندكى خمير مايه برگرفت، آن را درقدرى خمير [پنهان كرد]، و قرصهاى بزرگى از نان ساخت. هر كه را گوش شنيدن هست بشنود.» (97) عيسى گفت: «ملكوت [پدر] زنى را ماند كه كوزهاى پر از بلغور حمل مىكرد. هنگامى كه [در] راه گام برمىداشت، و هنوز قدرى از خانه دور شده بود، دسته كوزه شكست و بلغور در پشت سرش روى راه مىريخت . زن نمىدانست؛ متوجه هيچ اتفاقى نشده بود. چون به خانه رسيد، كوزه را بر زمين گذاشت و آن را خالى ديد.» (98) عيسى گفت: «ملكوت پدر مردى را ماند كه خواست مرد نيرومندى را بكشد. وى در خانه خويش تيغ بركشيد و آن را در ديوار فرو كرد كه ببيند آيا دستانش ياراى انجام خواستهاش را دارند يا خير. سپس مرد نيرومند را كشت.» (99) شاگردان او را گفتند : «برادرانت و مادرت بيرون ايستادهاند.» ايشان را گفت: «آنان كه اين جايند و اراده پدرم را انجام مىدهند برادران من و مادر مناند. ايشاناند كه به ملكوت پدرم وارد مىشوند .» (100) آنان سكهاى زرين به عيسى نشان دادند و او را گفتند: «مردان قيصر ماليات از مامىخواهند.» ايشان را گفت: «مال قيصر را بهقيصر دهيد، مالخدا را بهخدا دهيد، و مالمن را بهمن دهيد.» (101) <عيسى گفت: > «هر كه چون من پدرش و مادرش را منفور ندارد شاگرد من نتواند شد. و هر كس چون من پدرش و مادرش را دوست [ن'] دارد شاگرد من نتواند شد. از آن كه مادر من [دروغم داد]، اما مادر حقيقى [من] حياتم داد.» (102) عيسى گفت : «واى بر فريسيان، از آن كه ايشان سگى را مانند كه در آخور گاوان خوابيده است، نه خود خورد و نه گاوان را گذارد كه خورند.» (103) عيسى گفت: «خوشبخت كسى كه داند حراميان از كجا وارد شوند، و برخيزد، و مملكت خويش را بسيج كند، و پيش از هجوم حراميان خود را مسلح سازد.» (104) ايشان [عيسى را] گفتند: «بيا، و بگذار امروز نماز بگزاريم و بگذار روزه بگيريم.» عيسى گفت: «چه گناهى كردهام، يا در كجا شكست خوردهام؟ اما چون داماد حجله را ترك مىكند، پس بگذار روزه بگيرند و نماز بگزارند.» (105) عيسى گفت: «هركس پدر و مادر را بشناسد روسپى زادهاش مىخوانند.» (106) عيسى گفت: «هر گاه دو را يكى كنيد پسران انسان مىشويد، و آن گاه اگر بگوييد: كوه، حركت كن، حركت مىكند.» (107) عيسى گفت: «ملكوت شبانى را ماند كه صد گوسفند داشت. يكى از آنها، كه پروارترين بود، گم گشت. شبان نود و نه گوسفند را رها كرد و به دنبال آن يك گوسفند گشت تا آن را پيدا كرد. هنگامى كه به چنين زحمتى افتاده بود، گوسفند گمگشته را گفت: بيش از نود و نه گوسفند از تو مراقبت مىكنم.» (108) عيسى گفت: «آن كس كه از دهان من بنوشد مانند من مىشود. خود من او مىشوم، و نهانها بر او منكشف مىشوند.» (109) عيسى گفت: «ملكوت مردى را ماند كه گنجى [پنهان] در زمين خود داشت و از آن خبر نداشت. و [پس] از مرگ، براى پسرش بر جاى نهاد. پسر (از گنج) بىخبر بود. وى زمين را به ارث برد و [آن] را فروخت. و آن كس كه آن را خريد زير و رويش كرد و گنج را يافت. به هر كس كه خواست پول وام داد.» (110) عيسى گفت: «هر كس دنيا را بيابد و ثروتمند گردد، از دنيا كرانه مىكند.» (111) عيسى گفت: «آسمانها و زمين در حضورتان در هم پيچانده شوند. و يكى كه حياتش از يگانه حى است مرگ را نمىبيند.» آيا عيسى نمىگويد: «هر كس خود را بيابد برتر ازدنياست؟» (112) عيسى گفت: «واى بر جسم كه متكى بر جان باشد؛ واى بر جان كه متكى بر جسم باشد.» (113) شاگردانش گفتند: «چه وقت ملكوت در مىرسد؟» <عيسى گفت: > «با انتظار فرا نمىرسد. چنان نيست بگوييم كه اينجاست يا آنجاست.» (114) شمعون پطرس ايشان را گفت: «مريم ما را ترك كند، از آن كه زنان سزاوار زندگانىنيستند.» عيسى گفت: «خود من راهش مىنمايم تا نرينهاش سازم، آن گونه كه او هم روحى زنده همچونشما نرينگان شود. از آن كه هر زنى كه خود را نرينه سازد به ملكوت آسمان وارد شود.»
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر