۱۳۸۹/۰۴/۲۲

آیا زنان میتوانند واعظ و شبان کلیسا باشند؟

سوال: آیا زنان میتوانند واعظ و شبان کلیسا باشند؟ کتابمقدس در رابطه با نقش زنان در خدمت موعظه و شبانی چه میگوید؟

جواب:
این روزها موضوع خدمت موعظه و شبانی زنان در کلیسا جنجالیترین و بحثانگیزترین موضوع روز میباشد. در نتیجه خیلی مهم است درک کنیم که این موضوع در مورد ضدیت مردان با زنان نیست. از یک طرف زنانی را میبینیم که معتقدند زنان نباید در مقام شبانی خدمت کنند چرا که کتابمقدس محدودیتهائی در این باره قائل است. و از طرف دیگر مَردانی هستند که معتقدند زنان میتوانند موعظه کنند و هیچ محدودیتی برای خدمت آنان وجود ندارد. پس، بحث این نیست که مردان برتری جنسی دارند و زنان باید مورد تبعیض واقع شوند. بلکه موضوع اصلی بحث تفسیر کلام خدا است.

در اول تیموتاوس 2 : 11 – 12 میخوانیم: "زن با سكوت، به كمال اطاعت تعليم گيرد. و زن را اجازت نمیدهم كه تعليم دهد يا بر شوهر مسلط شود بلكه در سكوت بماند". خداوند مقرر نموده که زنان و مردان در کلیسا وظایف متفاوتی داشته باشند. این نتیجۀ نحوۀ خلقت (تیموتاوس 2 : 13) و همان روشی است که بوسیلۀ آن گناه وارد جهان شد (دوم تیموتاوس 2 : 14). خداوند از طریق نوشتههای پولس، زنان را ازخدمت تعلیم روحانی و اقتدار بر مردان باز میدارد. و همین مورد باعث منع ورود زنان به خدمت شبانی میشود چرا که شبانی بطور قطع شامل موعظه، تعلیم، و داشتن اقتدار روحانی بر مردان است.

این تعلیم که زنان نمیتوانند وارد خدمت شبانی کلیسا شوند شدیداً مورد انتقاد قرار گرفته است. بعضیها گفتههای پولس را اینگونه تعبیر میکنند که پولس زنان را از تعلیم منع نموده زیرا در قرن اول، زنان عُمدتاًَ فاقد تحصیلات بودند. اما اول تیموتاوس 2 : 11 – 14 هرگز صحبت از شرایط تحصیلی نمیکند. اگر تحصیلات تنها معیار خدمت بود، اکثر شاگردان مسیح واجد شرایط برای خدمت نمیشدند! دومین ایرادی که مخالفین مطرح میکنند این است که پولس فقط زنان کلیسای شهر افسس را از تعلیم منع نموده است (پولس رسالۀ اول خود به تیموتاوس را خطاب به تیموتاوس، که شبان کلیسای افسس بود، نوشته است). شهر افسس از آن لحاظ مشهور بود که معبد آرتمیس (الاهه دروغین یونانی – رومی) در آنجا واقع بود. و در عبادت آرتمیس، زنان از اقتدار کامل برخوردار بودند. اما با این وجود، رساله اول تیموتاوس در هیچ جا از آرتمیس صحبت به میان نمیآورد؛ و پولس هرگز نمیگوید که عبادت آرتمیس دلیل محدودیتهائی است که وی در اول تیموتاوس 2 : 11 – 12 مطرح کرده است.

سومین ایراد رایج این است که ممانعت زنان از خدمت شبانی فقط شامل زنان شوهردار میباشد. این گروه معتقدند که چون کلمات یونانی بکار رفته در اول تیموتاوس 2 : 11 – 14 به زنان و شوهران اشاره دارد، پس نمیتواند دربرگیرندۀ زنان و مردان در حالت کلی باشد. اما ابتدائیترین مفهوم کلمات مذکور اشاره به زنان و مردان دارد. علاوه بر این، دقیقاً همین کلمات در آیات 8 – 10 بکار رفتهاند. آیا باید فقط شوهران، دستهای مقدّس را بدون غيظ و جدال برافراخته، در هر جا دعا كنند( آیه 8 )؟ و همچنين آیا فقط زنان شوهردار باید خويشتن را بيارايند به لباس مزيّن به حيا و پرهيز، ...كه دعوی دينداری می كنند به اعمال صالحه ( آیات 9 – 10 )؟ البته که نه!! آیات 8 – 10 به زنان و مردان در حالت کلی اشاره دارد؛ نه فقط زنان شوهردار. هیچ دلیلی وجود ندارد مبنی بر اینکه متن مندرج در آیات 11 – 14 فقط مختص زنان شوهردار باشد.


درکتاب اعمال رسولان باب 18، نامهای پرسكله و اكيلا به عنوان خادمین امین عیسی مسیح ذکر شده است. اسم پرسكله اول آمده است شاید به این دلیل که در کار خدمت برجستهتر از شوهرش بوده است. اما با این وجود، در هیچ جا اشاره نشده که پرسكله مبادرت به خدماتی نموده که با اصول اول تیموتاوس 2 : 11 – 14 در تضاد میباشد. پرسكله و اكيلا ، اپلس را به خانۀ خود آوردند وبا دقّت تمام طريق خدا را بدو آموختند (اعمال 18 : 26).

در رومیان 16 : 1 حتی فيبی به عنوان خادمه (شماس) بجای خادم در نظر گرفته شده است و به این مفهوم نیست که در کلیسا نقش معلم را ایفا میکرد. قابلیت تعلیم یکی از مشخصههای رهبران بود نه شماسان (اول تیموتاوس 3 : 1 - 13؛ تیطس 1 : 6 – 9). رهبران ،اسقفها ، شماسان چنین توصیف شده اند که باید "صاحب يك زن" باشند، "فرزندان خويش را در كمال وقار مطيع گرداند،" و "باوقار" باشند. علاوه بر این، هنگامی که پولس میخواهد در رسالاتش (اول تیموتاوس 3 : 1 - 13 و تیطس 1 : 6 – 9) در مورد رهبر، اسقف، و شماس صحبت کند، بطور متعدد از ضمائر مذکر استفاده میکند.

ساختار اول تیموتاوس 2 : 11 – 14 دلیل این بحث را کاملاً آشکار میکند. آیه 13 با کلمه "زیرا" آغاز میشود و همین کلمه دلیل اظهارات پولس در آیات 11 – 12 را روشن میکند. چرا زن نمیتواند تعليم دهد يا بر شوهر مسلط شود؟ زيرا كه آدم اوّل ساخته شد و بعد حوّا. و آدم فريب نخورد بلكه زن فريب خورده، در تقصير گرفتار شد. دلیل همین است. خدا در ابتدا آدم را خلق نمود و بعد حّوا را تا برای او معاونی باشد. همین نظمی که در آفرینش وجود دارد در شکل گیری جوامع انسانی و بنیاد خانواده (افسسیان 5 : 22 – 23) و کلیسا، کاربُردی جهانی یافته است. فریب خوردن حّوا نیز دلیلی است بر اینکه زن نباید در مقام شبانی خدمت کند و به لحاظ روحانی بر مَرد مسلط شود. این مورد عدّۀ بسیاری را متقاعد کرده است که زنان نباید تعلیم دهند چون احتمال دارد زودتر فریب شیطان را بخورند.

توانائی زنان بیشتر در ترحم، آموزش و کمک است. خدمات بسیاری در کلیسا متکی بر زنان است. زنان در کلیسا از دعا و نبوت کردن منع نشدهاند (اول قرنتیان 11 : 5). آنها فقط از داشتن تسلط روحانی بر مردان و تعلیم آنان منع شده اند. در هیچ جای کلام خدا زنان منع نشدهاند که ثمرۀ روحالقدس را بکار گیرند (اول قرنتیان باب 12). زنان نیز همچون مَردان دعوت شدهاند تا دیگران را خدمت نموده و ثمرات روحالقدس به ظهور رسانند (غلاطیان 5 : 22 – 23)، و خبر خوش انجیل را به گمشدگان برسانند (متی 28 : 18 – 20؛ اعمال 1 : 8؛ اول پطرس 3 : 15).

خداوند چنین مقرر نموده که در کلیسا فقط مَردان در مقام اقتدار و تعلیم روحانی خدا را خدمت نمایند. این به آن دلیل نیست که لزوماً مَردان معلمین بهتری هستند، و یا اینکه زنان پست تر و یا کم هوشترند (مسئله اصلاً این نیست). بلکه حقّ مطلب این است که این نقشۀ خدا برای عملکرد کلیساست. مقرر شده است که مَرد از طریق زندگی و سخنانش نمونه رهبری روحانی باشد. زن نقش آمرانۀ کمتری دارد. زنان تشویق شدهاند که زنان دیگر را تعلیم دهند (تیطس 2 : 3 – 5). همچنین کلام خدا، زنان را از تعلیم به کودکان منع نکرده است. تنها فعالیتی که زنان از آن منع شدهاند تعليم و مسلّط شدن بر مردان است. و بطور منطقی این مسئله شامل شبانی و موعظه نیز میشود. بهیچ وجه این مسئله باعث نمیشود که قدر و منزلت زنان کمتر شود بلکه بیشتر باعث میشود که آنها در خدمتی مشغول شوند که خدا آنها را به انجام آن فراخوانده و مستعد نموده است.

آیا زنان می توانند شبان کلیسا شوند؟

زن بر طبق کلام خدا نمی تواند به عنوان کشيش دستگذاری گردد. پادشاهی خدا در کليسای وی برقرار است. در کليسای مسيح حکومت فقط تئوکراسی است يعنی حکومت خدا بر مردم ونه حکومت دمکراسی يعنی حکومت مردم بر مردم. خدا در کليسای خود پادشاه است. او سر است و ما بدن وی به عنوان کليسا می باشيم.

در اول قرنتيان باب 11 آية 3 می خوانيم:

" اما ميخواهم شما بدانيد که سر هر مرد مسيح است و سر زن مرد و سر مسيح خدا. "

جايگاه افراد در اين سلسله مراتب پادشاهی اول خدا، مسيح، مرد، و سپس زن است. همچنانکه در خانوادة زمينی نيز ابتدا مرد و سپس زن و بعد کودکان جای دارند.

اين سلسله مراتب به معنای تحقير زن نيست. آيا وقتی خدا مسيح را فرستاد ( يوحنا 3 : 16 ) پسر تحقير گشت و يا آن هنگام که مسيح روح القدس را فرستاد، چنين شد؟ زنان در بدن مسيح جايگاه والايی همچون کار کمک و معاونت را بر طبق نظارت شبان کليسا می توانند به عهده داشته باشند. چنانکه وقتی خدا آدم را آفريد فرمود معاونی نيز برای تو قرار می دهم که حوا ناميده شد.

يا بطور مثال می توان ذکر کرد که در عهد قديم، يهوه خدا کهانت را به مردان قبيلة لاوی محدود نمود و نه به زنان ايشان. يک کاهن نيز در عهد قديم نمی بينيم که زن باشد.

عده ای معتقدند که چون دبوره در عهد قديم داور بود، پس زن می تواند کشيش گردد. توجه داشته باشيم که خدا او را به عنوان داور قرار داد، نه آنکه امر کهانت قوم را به عهده بگيرد و يا بطور نمونه در امر کهانت در خيمة عبادت باشد.

عده ای نيز بر اين آيه تکيه می کنند تا نشان دهند که زن می تواند در جايگاه کشيشی قرار بگيرد، بطور مثال، در عهد جديد می خوانيم که يونانی و برده و آزاد و مرد و زن همه در مسيح عيسی يکی می باشند

( غلاطيان 3 : 28).

بله، ما نيز معتقد هستيم که همه يکی هستند و در چشمان خدا مرد و زن يک می باشند، اما اين امر اشاره بر جايگاه نمی کند. همه يکی هستند، اما جايگاهها بر حسب نظر خدا تعيين می گردد و فراموش نکنيم که کليسا متعلق به خدا است و او پادشاه می باشد.

همة ما برادران و خواهران در مسيح هستيم که دارای يک خداوند، يک ايمان و يک تعميد می باشيم و همگی از آن شرب روحانی که مسيح است، نوشانيده شده ايم. همگی در صورت پذيرش مسيح و کار وی بر روی صليب دارای همان روح القدسی هستيم که مسيح فرستاد.

جايگاه مرد و زن در بدن مسيح متفاوت است. اين امر مربوط به جايگاه است و نه هيچ چيز ديگری. در رسالات شبانی ( 1 و 2 تيموتائوس و تيطس) اين مهم بسيار آشکارا بيان شده است.

" پس اسقف بايد بی ملامت و صاحب يک زن و هوشيار و خردمند و صاحب نظام و مهمان نواز و راغب به تعليم باشد" ( 1 تيموتائوس 3 : 2 ). ( ترجمة قديم فارسی).

" اما کشيش بايد شخص نيک و درستی باشد تا کسی نتواند عيبی در او بيابد. او بايد شوهر وفادار يک زن باشد، خويشتندار بوده، عاقلانه فکر کند، منظم و خوش رفتار باشد، در خانه اش بايد به روی مهمان باز باشد و مشتاق تعليم کلام خدا باشد. " ( 1 تيموتائوس 3 : 2 ). ( ترجمة تفسيری فارسی).

دستگذاری کشيشان بر طبق کلام خدا بدعتی است که وارد کليساها شده است، همچنانکه همجنسگرايان چه زن و چه مرد دستگذاری می شوند و اين امر در بسياری از شبه کليساها امری عادی گشته است. در نهايت تنها سخن از اين می رود که باطن آدمی مهم است و يا آن هنگام که من از دستان ايشان عشاء مقدس را دريافت می کنم، فقط مسيح را در آنهنگام می بينيم. اين طرز تفکر از ديد خدا باطل است.

فرزند خدا در نور کلام راه می رود، عمل می کند و سلوک می نمايد. رد هر قسمت از کلام مسيح که خون ريخته شدة برة خدا بر آن است، به معنای رد خدا است.

مسیح خداوند است

مسیح خداوند است

دومین جنگ صلیبی

دومین نبرد مقدس صلیبی
قديس برنار به پاپ ائوگنيوس سوم ملتجي شد تا بار ديگر مسيحيان را زير پرچم صليبي گرد آورد. اما ائوگنيوس، كه در اين موقع گرفتار منازعه با مردم بدبين روم بود، از برنار استدعا كرد كه خود وي اين مهم را به عهده گيرد. هنگامي كه برنار از حجره‌ي خويش در كلروو به قصد ترغيب فرانسويان به جنگ صليبي بيرون آمد، آن شكاكيتي كه در قلوب مؤمنان پنهان است خاموش، و بيمهايي كه از شنيدن ماجراهاي جنگ صليبي اول در ميان مردم قوت يافته بود زايل شد. برنار مستقيماً نزد پادشاه فرانسه، لويي هفتم، شتافت و او را تشويق كرد كه خود در رأس سپاه صليبي قرار گيرد. آنگاه در حالي كه پادشاه فرانسه در كنار وي ايستاده بود، خطاب به انبوه مردم در وزْله بياناتي ايراد كرد (1146). هنگامي كه سخن وي به پايان رسيد، انبوه مردم همگي حاضر به خدمت شدند. صليبهايي كه فراهم آورده بودند به هيچ وجه كفايت جمعيت را نمي‌داد، به همين سبب برنار جبه‌ي خود را ريش ريش كرد تا حاضران هر تكه‌اي را به علامت پيوستن به سپاه صليبي بردارند. آنگاه خطاب به پاپ نوشت: «شهرها و قلعه‌ها همه تهي شده‌اند، حتي در مقابل هر هفت نفر زن يك نفر مرد باقي نمانده است، و همه جا پر از زنان بيوه‌اي است كه هنوز شوهرانشان زنده هستند.» بعد از آنكه برنار فرانسه را آماده‌ي جنگ صليبي كرد، متوجه آلمان شد. در آنجا، بر اثر بلاغت پرشور خود، امپراطور كونراد سوم را متقاعد كرد . بسياري از اشراف از كونراد تبعيت كردند، از جمله فردريك امير سوابيا، كه بعدها به بارباروسا (ريش قرمز) معروف شد و در جنگ سوم صليبي جان سپرد.

در عيد فصح سال 1147، كونراد و لشكريان آلماني عزم اورشليم كردند. هنگام عيد پنجاهه، لويي و فرانسويان به حركت درآمدند. مانوئل كومننوس، كه در اين موقع امپراطور رم شرقي بود، با لحن ملايمي پيشنهاد كرد كه آن سپاهيان اصيل بهتر است به جاي رفتن از جانب قسطنطنيه، در محل ستسوس از تنگه‌ي هلسپونت عبور كنند؛ اما كونراد و لويي از قبول چنين پيشنهادي خودداري ورزيدند. جمعي از مشاوران لويي وي را تشويق كردند كه قسطنطنيه را براي فرانسه متصرف شود؛ لويي به چنين امري تن در نداد، شايد هم يونانيان از وسوسه‌ي وي آگاه بودند. در معيت لويي، پادشاه فرانسه، الئونور آن ملكه‌ي مزاحم سفر مي‌كرد، و جمعي از مغنيان و غزلسرايان به دنبالش بودند. دو كنت تولوز و فلاندر هر دو كنتسهاي خود را همراه داشتند و بخشي از باروبنه‌اي كه به دنبال قافله‌ي فرانسويان حركت مي‌كرد عبارت بود از جامه‌داران و صندوقهاي مملو از لباس و اسباب بزكي كه براي حفظ زيبايي اين بانوان در مقابل هرگونه تغييرات و تبديلات آب و هوا، جنگ، و مرور زمان ضرورت داشت. مانوئل با شتاب تمام وسايل حركت سپاهيان آلمان و فرانسه را از تنگه‌ي بوسفور فراهم ساخت و مقاديري سكه‌ي قلب براي دادوستد با صليبيون در اختيار يونانيها گذاشت. در آسيا، بر اثر كميابي آذوقه و قيمتهاي گزافي كه بونانيان مطالبه مي‌كردند، برخوردهاي بسياري بين منجيان و نجات يافتگان رويداد

علي‌رغم نصايح مانوئل، كونراد اصرار داشت همان خط سيري را بپيمايد كه اولين سپاهيان صليبي طي كرده بودند. با وجود بلدهاي يوناني، يا شايد با حضور آنها، لشكريان آلماني پي در پي به بيابانهاي بي‌آب و علف و دامهايي كه مسلمانان گسترده بودند درافتادند، و تلفاتي به آنها وارد آمد كه دلسرد كننده بود. در محل دورولايوم ]اسكي شهر فعلي[ يعني همان نقطه‌اي كه سپاهيان جنگ صليبي اول قلج ارسلان را شكست داده بودند، سپاه كونراد با عمده‌ي قواي مسلمانان روبه‌رو شد و چنان درهم شكست . چون فرانسويها به آتاليا رسيدند، لويي از ناخدايان كشتيهاي يوناني تقاضا كرد كه سپاهيانش را از طريق دريا به شهر مسيحي طرسوس يا انطاكيه برسانند. ناخدايان براي هر مسافر كرايه‌اي فوق‌العاده مطالبه كردند. لويي، به اتفاق چند تن از اشراف، به همراه الئونور و معدودي از بانوان به كشتي نشست و عزم انطاكيه كرد و سپاهيان فرانسه را در آتاليا به جا نهاد. لشكريان مسلمان بر آن شهر تاختند و تقريباً تمامي فرانسويان را از دم تيغ گذراندند (1148).
لويي به اتفاق بانوان به اورشليم رسيد، لكن سپاهي همراه وي نبود، و كونراد، كه در آغاز كار با لشكريان عظمي از راتيسبون حركت كرده بود، اينك افراد سپاهش انگشت شمار بودند. از اين عده كه جان سالم به در برده بودند، و از سربازاني كه در خود اورشليم بودند، لشكري فراهم آمد كه تحت فرماندهي سه سردار مختلف، كونراد، لويي، و بودوئن سوم (1143-1162)، به سوي دمشق حركت كرد. هنگامي كه دمشق در محاصره بود، ميان اشراف نزاع افتاد كه چون شهر گشوده شود، حكومت از آن كدام يك باشد. در اين حيص و بيص، جاسوسان مسلمان به ميان سپاه مسيحي رخنه كردند و برخي از سرداران را به زور رشوه واداشتند كه عمداً دست از هجوم بردارند يا عقب‌نشيني اختيار كنند. هنگامي كه خبر رسيد كه امراي حلب و موصل با سپاه عظيمي براي نجات دمشق درحركتند، تفوق با كساني بود كه عقب‌نشيني را تجويز مي‌كردند، در نتيجه، لشكريان مسيحي به دسته‌هايي چند تقسيم شدند و به سوي انطاكيه، عكا، يا بيت‌المقدس گريختند. كونراد، بيمار و مغلوب، سرشكسته به آلمان مراجعت كرد. الئونور و بيشتر شهسواران فرانسوي به وطن خود بازگشتند. لويي يك سال ديگر در فلسطين ماند و در اين مدت اماكن متبركه را زيارت كرد
.
شكست مسيحيان در دومين جنگ صليبي مايه‌ي بهت اروپا شد. همه جا مردم مي‌پرسيدند كه چگونه قادر متعال اجازه داده است كه مدافعان راه وي اينسان خوار و خفيف شوند. مخالفان بر قديس برنار تاختند و او را واعظ بي‌پرواي خيال‌پردازي خواندند كه مسبب قتل عده‌ي زيادي از مردم شده بود. اينجا و آنجا شكاكان جسوري در مهمترين اصول و مباني دين ترديد كردند. برنار در پاسخ مخالفان مدعي شد كه مشيت قادر متعال وراي فهم آدمي است و اين ضايعه قطعاً مجازاتي بوده است براي گناهان مسيحيان. لكن از اين پس بذر ترديدهايي فلسفي كه آبلار (فتـ 1142) پراكنده ساخته بود در اذهان حتي مردم عادي بارور شد. شور و رغبتي كه سابقاً براي جنگهاي صليبي وجود داشت سريعاً روبه زوال گذاشت

صلاح‌الدين ايوبي كه بود؟ چه كرد؟
در خلال اين احوال، در فلسطين و سوريه‌ي مسيحي تمدن عجيب نويني گسترش يافته بود. اروپايياني كه از 1099 در اين اراضي جاگزين شده بودند بتدريج، به سنت مردم خاور نزديك عمامه بر سر مي‌گذاشتند و رداهايي فراخ به تن مي‌كردند، چه اين نوع لباسها را براي آب و هوايم محل و مقابله با آفتاب سوزان و ريگ روان مناسب مي‌ديدند. هر قدر جماعت مسيحي با مسلمانان ساكن اين قلمرو مأنوستر شدند، ناآشنايي و عناد متقابل رو به كاهش گذاشت. سوداگران مسلمان ازادانه وارد آباديهاي مسيحي نشين مي‌شدند و امتعه‌ي خود را مي‌فروختند. كشيشان مسيحي به مسلمانان اجازه مي‌دادند تا در مساجد خود به عبادت مشغول شوند، و در شهرهاي مسيحي نشين انطاكيه و طرابلس تدريس قرآن در مكتبهاي مسلمانها مجاز شد. بين ممالك مسلمان و مسيحي قرارهايي براي حفظ جان و مال مسافران و بازرگانان دو طرف گذاشته شد. از آنجا كه فقط عده‌ي قليلي از زنهاي مسيحي همراه صليبيون به فلسطين آمدهد بودند، بسياري از مسيحيان مقيم زنان سوري را به عقد ازدواج خود درآوردند، و ديري نگذشت كه اولاد دو تيره‌ي آنها بخش عظيمي از جمعيت مملكت را تشكيل دادند. . ميان افراد مسيحي و مسلمان دوستي خصوصي پيدا شد. ابن‌جبير، كه در 1183 از نقاط گوناگون سوريه‌ي مسيحي ديدن كرد، همكيشان خود را مردماني مرفه‌الحال ديد كه فرانكها با ايشان بخوبي رفتار مي‌كردند

در عرض چهل سال آرامشي كه به دنبال جنگ صليبي دوم آمد، مملكت لاتيني اورشليم همچنان دستخوش اختلافات داخلي بود، حال آنكه دشمنان مسلمان آن به وحدت مي‌گراييدند. نورالدين حيطه‌ي فرمانروايي خود را از حلب تا دمشق بسط داد (1164)، و هنگامي كه درگذشت، صلاح‌الدين مصر و سوريه‌ي مسلمان را زير لواي واحدي متمركز كرد (1175). شهسواران بر سر سلطنت اورشليم ميان خودشان مي‌جنگيدند، و هنگامي كه گي دو لوزينيان با لطايف‌الحيل اريكه‌ي سلطنت را به چنگ آورد (1186)، رنجش در ميان طبقه‌ي اشراف فزوني گرفت. برادر گي موسوم به ژوفروا، بشكوه گفت: «اگر اين گي يك پادشاه است، من استحقاق خدا شدن دارم.»

تا اين تاريخ صلاح‌الدين سپاهي آراست كه در سايه‌ي جنگاوري افراد آن فتح دمشق وي را مسلم شد، و سپس (1183) با لشكريان مملكت لاتيني اورشليم در جنگي روبه‌رو شد كه براي دو طرف بي‌نتيجه بود. چند ماه بعد، صلاح‌الدين بر رژينالد در كرك هجوم برد، اما موفق نشد به حصار شهر رخنه كند. در 1185 وي با مملكت لاتيني اورشليم قرار متاركه‌اي چهار ساله گذاشت. اما در 1186 رژينالد صلح را نقض كرد، در كمين يك كاروان مسلمانها نشست و آن را غافلگير كرد و غنايم زياد و چند تن اسير از آنها گرفت كه يكي از اين اسرا خواهر صلاح‌الدين بود. رژينالد گفت: «حالا كه اين جماعت به محمد توكل كرده‌اند، بگذار محمد بيايد و آنها را نجات بخشد.» محمد ]ص[ براي نجات آنها نيامد، اما صلاح‌الدين، كه ديگ غضبش به جوش آمده بود، مسلمانان را به جهاد با مسيحيان دعوت كرد و سوگند ياد كرد كه رژينالد را به دست خود بكشد.

مهمترين نبرد مبارزات صليبي در حطين، نزديكي طبريه، در چهارم ژوئيه‌ي 1187 روي داد. صلاح‌الدين كه با وضع جغرافيايي محل آشنا بود، لشكريان خود را در مواضعي قرار داد كه تمام چاههاي آب را در اختيار داشتند. مبارزان مسيحي، گرانبار از اسلحه، كه زير آفتاب سوزان اواسط تابستان از دشت عبور كرده بودند، با عطش جانكاهي وارد معركه‌ي قتال شدند. لشكريان مسلمان از بادي كه به طرف دشمنانشان مي‌وزيد استفاده كردند و بوته‌هايي را آتش زدند، و دود اين بوته‌ها بيش از پيش مسيحيان را به ستوه آورد. در هرج و مرج حيران كننده‌اي كه روي داد، ميان پياده نظام و سوار نظام فرانكها جدايي افتاد، و پياده‌‌نظام مضمحل شد. شهسواران، كه در برابر اسلحه‌ي دشمن و عطش و دود كارد به استخوانشان رسيده بود، سرانجام خسته و كوفته بر زمين افتادند و كشته يا اسير شدند. ظاهراً به فرمان صلاح‌الدين هيچ‌گونه شفقتي نسبت به شهسواران مهمان‌نواز يا شهسواران پرستشگاه نشان داده نشد. صلاح‌الدين دستور اكيد داده بودكه گي، شاه اورشليم، و رژينالد را به نزد وي ببرند؛ چون هر دو را پيش وي حاضر كردند، صلاح‌الدين به گي ظرف نوشابه‌اي داد كه علامت بخشايش بود، اما رژينالد را آزاد گذاشت كه يا محمد]ص[ را پيغمبر مرسلي بشناسد يا تن به مرگ دهد. چون رژينالد از پذيرفتن شق اول خودداري ورزيد، صلاح‌الدين او را به قتل رساند. يكي از غنايمي كه فاتحان از صليبيون گرفتند «صليب واقعي» بود كه آن را كشيشي به هنگام مبارزات مثل علم حمل مي‌كرد، و صلاح‌الدين آن را نزد خليفه به بغداد فرستاد. سپس چون صلاح‌الدين مخالفي در راه خود نديد، به عزم فتح عكا راه افتاد، چهار هزار نفر از اسراي مسلمان را آزاد، و ثروت سرشار آن بندر پر از ازدحام را در ميان لشكريان خويش توزيع كرد. .

هنگامي كه صلاح‌الدين به اورشليم نزديك شد، بزرگان شهر به پيشواز آمدند تا تقاضاي صلح كنند. و صلاح الدین شرایطی تعیین نمود. نمايندگان شهر از پذيرفتن پيشنهاد صلاح‌الدين خودداري ورزيدند و گفتند كه هرگز حاضر به تسليم شهري كه در آن منجي آنان جان خويش را در راه ابناي بشر فدا كرده است نخواهند شد. محاصره‌ي شهر فقط دوازده روز به طول انجاميد. هنگامي كه اورشليم تسليم شد، صلاح‌الدين براي هر مرد ده سكه‌ي طلا (شايد معادل 5,47 دلار به پول امروزي)، براي هر زن پنج سكه، و براي هر طفلي يك سكه‌ي طلا فديه مطالبه كرد و آزادي هفت هزار نفري را كه فقيرتر بودند مشروط به تسليم سي‌هزار بزانت طلا، يعني حدود 000,270 دلار امروزي، دانست كه هنري دوم پادشاه انگليس براي شهسواران مهمان‌نواز فرستاده بود. يكي از وقايعنگاران مسيحي مي‌نويسد كه اين شرطها «با قدرداني و ندبه» پذيرفته شدند. ملك عادل، برادر صلاح‌الدين، نيز از طبقه‌ي تهيدست‌تري كه مشمول فديه نشده بودند هزار نفر غلام به عنوان تحفه تقاضا كرد. اين تقاضا پذيرفته شد، و عادل تمامي آنها را در راه خدا آزاد ساخت. باليان، رهبر جماعت مسيحيان مقاوم، نيز به تقليد عادل خواستار هزار تن غلام شد و آنها را گرفت و آزاد كرد. هزار غلام ديگر را خليفه‌ي مسيحي اورشليم به همين‌سان مطالبه كرد و آزادي بخشيد. آنگاه صلاح‌الدين گفت: «برادر من صدقه‌ي خود را داده است، بطرك و باليان نيز صدقه‌ي خود را داده‌اند. اينكه نوبت به من مي‌رسد.» وي تمام سالمنداني را كه استطاعت پرداخت نداشتند آزاد كرد. بظاهر از شصت هزار اسير مسيحي پانزده هزار نفر بدون فديه ماندند و به غلامي درآمدند.

. سلطان صلاح‌الدين به يهوديان اجازه داد تا دوباره در بيت‌المقدس اقامت گزينند و به مسيحيان نيز اجازه داد كه، به شرط حمل نكردن اسلحه، حق ورود به شهر را داشته باشند. وي به زائران مسيحي كمك كرد و حافظ جان و مال آنها شد. بناي قبه‌الصخره كه به دست مسيحيان مبدل به كليسا شده بود، بار ديگر با گلاب مطهر شد؛ و صليب طلايي كه بر بالاي گنبد نصب شده بود، در ميان غريو شادماني مسلمانها و غرولند مسيحيان، به زير افكنده شد. آنگاه صلاح‌الدين با سپاهيان كوفته‌ي خويش به عزم محاصره‌ي صثور حركت كرد، و چون تسخير آن شهر را غيرممكن ديد، بيشتر سپاه را مرخص كرد و خود، بيمار و فرسوده، در پنجاهمين سال عمر خويش به دمشق بازگشت (1188).

سومین نبرد صلیبی

سومين نبرد مقدس صليبي
باقي ماندن صور، انطاكيه، و طرابلس در دست مسيحيان براي آنها به منزله‌ي روزنه‌ي اميدي بود. ناوگان ايتاليايي هنوز بر مديترانه تسلط داشت و حاضر بود كه در برابر مبلغي صليبيون تازه نفس را به مشرق زمين برساند. ويليام، اسقف اعظم صور، به اروپا برگشت و داستان از دست رفتن اورشليم را براي مردم ايتاليا و فرانسه و آلمان نقل كرد. در ماينتس تقاضاي وي چنان در دل فردريك بار باروسا مؤثر افتاد كه آن امپراطور بزرگ 67 ساله تقريباً بي‌درنگ با لشكريان خويش عزم بيت‌المقدس كرد (1189) و همه‌ي مسيحيان در مقام تحسين او را موساي ثاني و راهگشاي سرزمين موعود خواندند. لشكريان جديد در محل گاليپولي از هلسپونت عبور كردند و مسير جديدي در پيش گرفتند؛ اينان نيز همان اشتباهات جنگ اول صليبي را تكرار كردند. دسته‌هايي از سپاهيان ترك مرتباً بر آنها هجوم بردند و ارتباط ميان آنها و ملزوماتشان را قطع كردند. صدها نفر از گرسنگي جان سپردند، خود فردريك در رودخانه‌ي كوچك سالف در كيليكيا غرق شد (1190)، لشكريان وي در محاصره‌ي عكا شركت جستند.
ريچارد اول، مشهور به شيردل، كه در همين اوان در سي و يك سالگي به پادشاهي انگليس رسيده بود، تصميم گرفت تا با مسلمانان روبه‌رو شود. چون ريچارد مي‌ترسيد كه مبادا در غياب وي فرانسويان بر متصرفات انگليس در خاك فرانسه دست‌اندازي كنند، اصرار ورزيد كه پادشاه فرانسه فيليپ اوگوست نيز بايد در اين سفر همراه وي باشد. فيليپ، كه جواني بيست و سه ساله بود، با اين پيشنهاد موافقت كرد. در محل وزله، دو شهريار جوان طي تشريفاتي هيجان‌انگيز به دريافت صليب از دست ويليام، اسقف اعظم صور، نايل شدند. لشكريان ريچارد، مركب از نورمانها از مارسي با كشتي به راه افتادند و سپاهيان فيليپ از بندر جنووا حركت كردند، و قرار شد كه هر دو سپاه در سيسيل يكديگر را ملاقات كنند (1190) . ريچارد پس از توقف مختصري، قبرس را فتح كرد و آن را به گي‌دولوزينيان، شاه آواره‌ي اورشليم، بخشيد. ريچارد در ژوئن 1191، يعني يك سال پس از عزيمت از وزله، به عكا رسيد. فيليپ قبل از وي در خشكي پياده شده بود. محاصره‌ي عكا به دست مسيحيان تقريباً نوزده ماه به طول انجاميد . چند هفته بعد از ورود ريچارد شيردل، مسلمانان تسليم شدند. فاتحان تقاضاي دويست هزار سكه‌ي طلا (000,950 دلار)، هزاروششصد نفر اسير زبده، و استرداد صليب واقعي را كردند، و مسلمانان نيز متعهد شدند كه اين شرايط را بپذيرند. صلاح‌الدين اين قرارداد را تأييد كرد و به مردم مسلمان عكا، صرف‌نظر از 600,1 نفر، اجازه داده شد كه هر قدر بتوانند، آذوقه با خود بردارند و شهر را ترك كنند. فيليپ اوگوست، كه به مرض تب مبتلا شده بود، لشكريان خويش را كه مركب از 500,10 نفر مي‌شدند به جا گذاشت و خود به فرانسه بازگشت. به اين نحو، ريچارد تنها سردار سومين جنگ صليبي شد.

از اين پس مبارزه‌ي بيمانند و سردرگمي آغاز شد كه بعد از هر نبرد و چكاچاك اسلحه، دو طرف متوالياً به تعارف و تمجيد از خصال يكديگر مي‌پرداختند، و در خلال تمام اين ماجراها پادشاه انگليس و سلطان كرد، صلاح‌الدين، پاره‌اي از عالي‌ترين صفات كيش و تمدنهاي خويش را به نمايش مي‌گذاشتند. هيچكدام از آن دو مرد بزرگ در حلقه‌ي قديسان مقام نداشتند. هر موقع مقتضيات جنگ ايجاب مي‌كرد، صلاح‌الدين قادر بود بي‌آنكه خم بر ابرو آورد، افراد را به ديار عدم رهسپار سازد، و آدم عاشق منشی چون ريچارد گاهي ضمن جنگهاي خويش، به حكم اصيل‌زادگي، از رويه‌ي خويش دست برمي‌داشت. ريچارد كه مي‌دانست صلاح‌الدين بعد از پذيرفتن شكست دست روي دست نخواهد گذاشت، از نو به تدارك سپاهيان خويش مشغول شد و خود را آماده ساخت تا در امتداد ساحل مسافت صد كيلومتري را به سمت جنوب درنوردد و يافا را، كه دوباره در دست مسيحيان بود، از محاصره‌ي مسلمانان درآورد. بسياري از اشراف حاضر به همراهي با ريچارد در اين سفر نبودند و ترجيح مي‌دادند كه در عكا بمانند و براي احراز مقام سلطنت اورشليم، كه مطمئن بودند به دست ريچارد مسخر خواهد شد، توطئه كنند. لشكريان آلماني به آلمان برگشتند، و فرانسويان بارها از دستورات سرپيچي كردند و تدابير سوق‌الجيشي پادشاه انگليس را بي‌اثر گذاشتند. به علاوه، افراد و افسران نيز حاضر نبودند از نو دامن همت به كمر بزنند.از آنجا كه به حكم ريچارد، براي جلوگيري از گناه، هيچكس از زنها مگر زنان رختشو حق حركت با سپاهيان را نداشت، عرصه بر مردان تنگتر شده بود. كفايت بيمانند ريچارد در اداره‌ي لشكريان، مهارت وي در دقايق لشكركشي، و شجاعت الهامبخش او در ميدان جنگ جبران كمبودهاي سپاهيان وي را مي‌كرد، و از اين‌لحاظ بر صلاح‌الدين و تمامي سرداران مسيحي مبارزات صليبي برتري داشت.
سپاهيان ريچارد و صلاح‌الدين در ارصوف با يكديگر روبه‌رو شدند، و ريچارد به فتحي نامسلم نايل آمد (1191). صلاح‌الدين پيشنهاد تجديد مبارزه كرد، لكن ريچارد سپاهيان خود را به ردون شهر يافا عقب كشيد. صلاح‌الدين قاصدي با پيشنهاد صلح به نزد ريچارد روانه داشت. در حين مذاكرات اما هنگامي كه شنيد صلاح‌الدين بر يافا هجوم برده و در عرض دو روز آنجا را تسخير كرده است، . وي بي‌درنگ، با كمي وقت، تا آنجا كه امكان داشت سپاهي تدارك ديد و عازم يافا شد. هنگام ورود به بندر فرياد كشيد: «مرگ بر عقبترين!» و خود را تا كمر به آب دريا زد. آنگاه، در حالي كه تبر دانماركي معروف خويش را تكان مي‌داد، همه‌ي آنهايي را كه قد مردانگي در جلو وي برافراشتند بر خاك هلاك انداخت، لشكريان خود را به داخل شهر هدايت كرد، و قبل از آنكه صلاح‌الدين از جريان آگاه بشود، يافا را از لشكريان مسلمان پاك كرد (1192). صلاح‌الدين عمده قواي خود را براي كمك فراخواند. با آنكه سپاه صلاح‌الدين از لحاظ عده بمراتب از لشكر سه هزار نفري ريچارد فزوني مي‌گرفت، شجاعت بي‌محاباي شخص ريچارد مانع از هزيمت صليبيون شد. صلاح‌الدين چون در حين جنگ ريچارد را پياده ديد، مركب تيزرويي براي وي فرستاد و پيغام داد كه دريغ باشد سلحشوري اينسان دلير پياده به جنگ دشمن خويش رود. لشكريان صلاح‌الدين بزودي از جنگ فرسوده شدند سرانجام ريچارد در حالي كه نيزه‌ي خود را به حال راحت باش كرده بود، بي‌آنكه يك نفر جرئت هجوم به طرف او را داشته باشد، سواره در امتداد جبهه‌ي مسلمانان حركت كرد.
روز بعد بخت از او برگشت. لشكريان تازه نفسي براي كمك به صلاح‌الدين از راه رسيدند. و ريچارد، كه دوباره بيمار شده بود و حمايتي از شهسواران مقيم عكا و صور نمي‌ديد، بار ديگر تقاضاي صلح كرد. ريچارد در حالي كه در آتش تب مي‌سوخت به صداي بلند آب يخ و ميوه خواست. صلاح‌الدين به اجابت خواسته‌ي وي مقداري گلابي و هلو و برف، و همچنين طبيب شخصي خويش را، به بالين وي فرستاد. در دوم سپتامبر 1192 آن دو دلاور عهدنامه‌ي صلحي را براي مدت سه سال امضا، و خاك فلسطين را تقسيم كردند. طبق اين عهدنامه، قرار شد كه ريچارد براي كليه‌ي شهرهاي ساحليي كه تسخير كرده بود، از عكا تا يافا، حكومت كند؛ مسلمانان و مسيحيان مجاز باشند آزادانه از اراضي يكديگر عبور كنند؛ جان و مال زائران در اورشليم محفوظ و مصون با تدارك تور نواها، عقد صلح را جشن گرفتند. وقايعنگار ريچارد درباره‌ي اين رويداد مي‌نويسد: «فقط خداوند تبارك و تعالي از شادماني بي‌اندازه‌ي اين دو سپاه آگاه است.» براي اندك زماني افراد دل از تنفر شستند. ريچارد هنگام سوار شدن بر كشتي به عزم انگليس آخرين نامه‌ي خود را خطاب به صلاح‌الدين فرستاد و در طي آن وعده داد كه سه سال ديگر برگردد و اورشليم را بازستاند، صلاح‌الدين در جواب نوشت كه اگر وي ناگزير شود سرزمين خود را از دست دهد، باختن به ريچارد را بر هر آدم زنده‌ي ديگري مرجح مي‌شمرد.
صلاح‌الدين كه از تعقيب و آزار مخالفان دين پروايي نداشت، و در اين قبيل مسائل چنان دستخوش احساسات مي‌شد كه خصومتش با شهسواران پرستشگاه و مهمان‌نواز بيش از حد بود. وي در سال 1193، هنگامي كه پنجاه و پنج سال بيشتر از عمرش نمي‌گذشت، بدرود حيات گفت.شهاب الدین سهرودی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد که بعد از مرگش وسعت یافت به دستور صلاحدین به قتل رسید.

نخستين جنگ صليبي

نخستين جنگ صليبي
اوربانوس ماه اوت 1096 را موعد حركت سپاه صليبي تعيين كرده بود، لكن كشاورزان كه اولين دسته از داوطلبان جنگ بودند نمي‌توانستند درنگ كنند. يك چنين جماعت مبارزي كه عده‌ي آنها به حدود دوازده هزار نفر مي‌رسيد (و از اين عده فقط هشت نفر شهسوار بودند) در ماه مارس، به سركردگي پيرمنزوي و والتر بي‌پول يا گوتيه‌ي بي‌پول، از فرانسه عازم فلسطين شدند؛ دسته‌ي ديگري كه محتملا مركب از پنج هزار نفر بود، به سرپرستي گوتشالك كشيش، از آلمان به راه افتاد؛ و هيئت سومي به رهبري اميكو، كنت لينينگن، از خطه‌ي راينلاند در آلمان حركت كرد. و به دروازه‌ي قسطنطنيه رسيد. آلكسيوس به آنها خوش آمد گفت، آلكسيوس كشتيهايي در اختيار آنها گذاشت تا از تنگه‌ي بوسفور عبور كنند، ملزوماتي برايشان فرستاد، و به آنها دستور داد كه در آن سوي بوسفور توقف كنند تا قواي مسلح تري از عقب برسد. در خلال اين احوال، هر يك از امرا و اربابان فئودال كه دعوت پاپ را براي شركت در جنگ صليبي لبيك گفته بود، در حوزه‌ي خويش قواي خود را گرد آورده بود. در ميان اين امرا و سالاران هيچ يك از پادشاهان اروپا نبود، و در واقع هنگامي كه اوربانوس مردم را به جنگ صليبي دعوت . لكن عده‌ي زيادي از كنتها و دوكها حاضر شدند كه در چنين جهادي شركت كنند – و تقريباً تمامي آنها از قوم فرانك يا فرانسوي بودند. اولين جنگ صليبي اقدام خطيري بود كه بيشتر از جانب فرانسويان صورت گرفت، و تا اين تاريخ هنوز مردمان خاور نزديك اقوام اروپاي باختري را فرانك (فرنگي) مي‌نامند. گودفروا دو بويون (بويون آبادي كوچكي در بلژيك) صفات يك راهب را با شايستگيهاي يك سرباز در وجود خويشتن جمع داشت، به عبارت ديگر، در تمشيت امور حكومت و اداره‌ي جنگ شجاع و لايق بود و پرهيزكاريش به سرحد تعصب مي‌رسيد. بوهموند، امير تارانت، (تارانتو) فرزند روبر گيسكار بود. وي تمام شجاعت و كارداني پدرش را به ارث برده بود . همراه وي برادر زاده‌اش تانكرد اهل اوتويل بود كه بعدها قهرمان حماسه‌ي معروف به رهايي اورشليم اثر شاعر ايتاليايي تاسو شد. وي مردي بود زيباروي، بي‌باك، دلاور، بخشنده، و دوستار شكوه و ثروت، كه عموماً او را برسبيل يك شهسوار مسيحي مطلوب تحسين مي‌كردند. رمون، كنت تولوز، كه قبلاً در نبرد با مسلمانان در اسپانيا شركت جسته بود، اكنون در پيري جان و ثروت عظيم خويش را وقف جهادي بمراتب بزرگتر مي‌كرد.اين جماعات از راههاي گوناگون عازم قسطنطنيه شدند. بوهموند به گودفروا پيشنهاد كرد كه شهر مزبور را بگيرند. گودفروا به بهانه‌ي آنكه وي فقط براي مبارزه با جماعت كفار سفر كرده است، از قبول چنين امري خودداري ورزيد، لكن اين فكر بكلي از بين نرفت. در اوان سال 1097 سپاهيان صليبي، كه رويهم رفته در حدود سي هزار نفر مي‌شدند و هنوز زير فرمان سرداران مختلفي بودند، از تنگه‌ي يوسفور عبور كردند. بخت با صليبيون يار بود، چه تشتت ميان مسلمانان به مراتب از نفاق مسيحيان فزونتر بود. نه فقط قدرت مسلمانان در اسپانيا تحليل رفته و در آفريقاي شمالي گرفتار منازعات مذهبي شده بود، بلكه در شرق خلفاي فاطمي مصر بر نواحي جنوبي سوريه تسلط داشتند، و حال آنكه سوريه‌ي شمالي و قسمت اعظم آسياي صغير در دست دشمنان آنها يعني تركان سلجوقي بود. ارمنستان عليه فاتحان علم طغيان برافراشت و با فرانكها هماواز شد. به اين نحو، سپاهيان اروپايي پيش تاختند و نيقيه را به محاصره درآوردند، و چون آلكسيوس قول داد كه به شرط تسليم به كسي آسيبي نخواهد رسيد، پادگان ترك نيقيه تسليم شد (19 ژوئن 1097). امپراطور يوناني پرچم خويش را برفراز دژ شهر به اهتزاز درآورد، . بعد از يك هفته استراحت، صليبيون عزم انطاكيه كردند و در نزديكي اسكي شهر (دورولايوم) با سپاهي از تركان به سرداري قلیج ارسلان روبه‌رو شدند. در جنگ خونيني كه روي داد (اول ژوئيه 1097) صليبيون فاتح شدند. انگاه بدون احتمال خطر مواجهه با دشمني، مگر كمبود آب و خوراك و گرمايي كه قاعدتاً خون غربي با آن مأنوس نبود، در آسياي صغير شروع به پيشرفت كرد. در آن هشتصد كيلومتر راهپيمايي دشوار، گروهي از مردان و زنان و تعدادي از اسبها و سگها از فرط تشنگي از بین رفتند. وقايع نگار و مؤلف كتاب اعمال فرانكها انطاكيه را «شهري بغايت زيبا، چشمگير، و لذتبخش» توصيف كرده است. اين شهر مدت هشت ماه در محاصره بود. در اين مدت بسياري از صليبيون بر اثر گرسنگي يا باران سرد زمستاني بخ شهادت رسیدند. برخي با جويدن «نيهاي شيريني به نام زوكرا» (شكر) غذاي نوظهوري پيدا كردند. اين اولين باري بود كه فرانكها لب به نيشكر مي‌زدند. بتدريج طريقه‌ي فشردن و گرفتن عصاره‌ي آن را از گياهاني كه براي همين منظور كاشته مي‌شد فرا گرفتند. . در ماه مه 1098 خبر آمد كه لشكر عظيمي از مسلمانان به سرداري كربوغا امير موصل بزودي از راه فرا خواهد رسيد؛ چند روزي قبل از رسيدن اين لشكر؛ انطاكيه گشوده شد (سوم ژوئن 1098)؛ بسياري از صليبيون كه مي‌ترسيدند در برابر كربوغا تاب مقاومت نداشته باشند، در اورونتس بر كشتي نشستند و فرار كردند. آلكسيوس، كه با لشكري يوناني پيش مي‌تاخت، بر اثر هزيمت سپاهيان فراري اغفال شده، تصور كرد كه صليبيون شكست خورده‌اند، به همين سبب بازگشت تا مگر آسياي صغير را در مقابل تركان حراست كند. اين گناهي بود كه هرگز به خاطر آن آلكسيوس را عفو نكردند. پير بارتلمي، كشيشي اهل مارسي، براي آنكه قوت قلبي به سپاهيان صليبي داده باشد، نيزه‌اي را به دست گرفته، مدعي شد كه اين اهل همان نيزه‌اي است كه با آن پهلوي عيسي را دريده‌اند. مسيحيان هنگامي كه رو به ميدان جنگ نهادند، اين نيزه را همچون علم مقدسي بر بالاي سر خود حمل كردند، . صليبيون، اينك متحداً به سركردگي بوهموند به پيروزي قاطعي نايل آمدند. پير بارتلمي، كه متهم به ارتكاب يك تزوير مذهبي شده بود، پيشنهاد كرد كه حاضر است براي اثبات صدق گفتار خويش از ميان آتش عبور كند. وي رنج گذشتن از ميان تل هيمه‌اي سوزان را بر خود هموار ساخت؛ وي سالم از ميان آتش بيرون آمد.

براي قدرداني از زحمات بوهموند، با رضايت عموم او را امير انطاكيه كردند. وي رسماً آن ناحيه را به عنوان فيف (تيول) سالار خويش آلكسيوس ضبط كرد.

سركردگان سپاه صليبي مدعي شدند كه آلكسيوس به علت كوتاهي در رسانيدن كمك به آنها تعهدات خويش را زير پا گذاشته و آنان را از بند تعهدات رهانيده است. سرداران صليبي بعد از آنكه شش ماهي را به تجديد قوا و تجهيز مجدد سپاهيان فرسوده‌ي خود مشغول بودند، لشكريان خويش را به طرف اورشليم حركت دادند. سرانجام در هفتم ژوئن 1099، بعد از يك جنگ سه ساله كه قواي صليبي را به دوازده هزار نفر مبارز كاهش داد، با دلي خوش و تني كوفته به مقابل ديوارهاي اورشليم رسيدند. در 15 ژوئيه گودفروا و تانكرد در رأس لشكريان خويش از ديوار شهر گذر كردند، و در اين حال صليبيون، كه در عين شجاعت سالها رنج و مرارت را تحمل كرده بودند، از رسيدن به مقصد عالي خويش سر از پا نمي‌شناختند. و اورشلیم سرانجام دوباره به آغوش میسحیت برگردانده شد و از دست متجاوزین آزاد گردید.

مملكت لاتيني اورشليم
گودفروا دو بويون، كه سرانجام به امانت و درستي كم نظيرش معترف شده بودند، براي حكومت بر اورشليم و حول و حوش آن انتخاب شد، و از سر فروتني عنوان مدافع كليساي قيامت را بر خود نهاد.

تاوان حق حاكميت، صلاحيت دفاع از خويش است. دو هفته بعد از آزادي عظيم، يك سپاه مصري به سوي عسقلان رفت تا شهري را كه براي پيروان كيشهاي متعدد مقدس بود آزادي بخشد. گودفروا آن سپاه را هزيمت داد، لكن يك سال بعد درگذشت (1100). برادرش، يودوئن اول (1100-1118) كه لياقت گودفروا را نداشت، جانشين وي شد و عنوان بلندپايه‌تر پادشاه برخود نهاد. در دوران سلطنت فولك، كنت آنژو (1131-1143)، كشور جديد شامل قسمت اعظم خاك فلسطين و سوريه بود، اما مسلمانان هنوز حلب، دمشق و حمص (امسا) را در دست داشتند. سلطنت مزبور به چهار اميرنشين فئودال تقسيم مي‌شد كه مركزشان بترتيب عبارت بود از اورشليم، انطاكيه، ادسا و طرابلس.

مملكت نوبنياد اورشليم عناصر ضعف فراواني داشت؛ اما از حمايت بيمانند گروههاي جديدي مركب از رهبانان مبارز برخوردار بود. مدتها قبل از اين حوادث، از 1048 ميلادي، سوداگران آمالفي با اجازه‌ي مسلمانان بيمارستاني براي زائران مستمند يا بيمار مسيحي در اورشليم ساخته بودند. در حدود 1120 رمون دوپوپي خدمتگزاران اين مؤسسه را به صورت يك فرقه‌ي مذهبي درآورد كه اعضاي آن به قيد سوگند ملزم به رعايت پاكدامني، فقر، فرمانبرداري، و حراست مسيحيان در فلسطين بودند. اين فرقه، كه اعضاي آن به شهسواران مهمان‌نواز يا شهسواران يوحناي حواري اشتهار يافتند، به يكي از عالي‌ترين انجمنهاي خيريه‌ي دنياي مسيحي تبديل شد. تقريباً در همين تاريخ (1119) اوگ دوپين و هشت نفر ديگر از شهسواران صليبي خود را وقف انضباط، رهبانيت، و شمشير زدن در راه اعتلاي مسيحيت كردند. اين جماعيت از بودوئن دوم اقامتگاهي در نزديكي محل هيكل سليمان گرفتند، و به همين سبب ديگري نگذشت كه به شهسواران پرستشگاه مشهور شدند. . در 1190، آلمانيهاي ساكن فلسطين، به ياري معدودي از هواخاهان خويش در وطن، به تأسيس فرقه‌ي توتوني شهسواران دست زدند و بيمارستاني را در نزديكي عكا بنياد نهادند.
بعد از آزادي اورشليم بيشتر صليبيون به اروپا بازگشتند و از قدرت حكومتي كه در معرض هجوم قرار داشت به طرز خطرناكي كاستند. زائران فراواني به اورشليم مي‌آمدند، لكن عده‌ي آنها كه تمايل به اقامت و جنگيدن داشتند معدود بود. در سمت شمال، يونانيها دنبال فرصت بودند تا دوباره با انطاكيه، ادسا، و ديگر شهرهايي كه طبق ادعاي آنها به امپراطوري بيزانس تعلق داشت تسلط يابند.بتدريج اعراب به جنبش درآمده متحد مي‌شدند.. خليفه قدرت كافي براي چنين عملي نداشت، اما غلامزاده‌ي جواني، زنگي نام، امير موصل، در 1144، سپاه كوچك وي، كه با كفايت تمام اداره مي‌شد، ادسا، موضع مقدم جناح خاوري مسيحيان، را از چنگ آنان بيرون آورد، و چند ماه بعد زندگي ادسا را بار ديگر براي عالم اسلام فتح كرد. خود وي به قتل رسيد، اما پسرش نورالدين ]محمود زنگي[ جانشين وي شد، كه از لحاظ جرئت دست كمي از پدر نداشت و از نظر كفايت بمراتب از وي برتر بود. خبر اين حوادث اروپا را به تدارك دومين جنگ صليبي برانگيخت.

جنگهای صلیبی

جنگ مقدس آزادی
جنگهاي صليبي اوج حوادث قرون وسطي و شايد جالبترين واقعه‌اي بود كه در تاريخ اروپا و خاور نزديك روي مي‌داد. اكنون دو دين بزرگ جهان، اسلام و مسيحيت، بعد از قرنها مناظره، سرانجام آن را به حكميت نهايي بشر – يعني به ميدان جنگ- واگذار مي‌كردند. .
علت مستقيم صليبي پيشتازي تركان سلجوقي بود. مسلمانان با زور شمشیر و جنگ سرزمین های مسیحی امپراطوری روم را تسخیر کرده بودند؛ خلفاي فاطمي مصر در حكومت بر فلسطين حکومت میکردند و، صرف نظر از چندین واقعه‌ي ددمنشانه و جنایت کارانه، فرقه‌هاي مسيحي آن سامان از آزادي بسیار کمی نیز در پيروي از تعاليم ديني خويش برخوردار بودند. حاكم، خليفه‌ي ديوانه‌ي قاهره، كليساي قيامت را ويران كرده بود (1010) لكن خود مسلمانان مبالغ معتنابهي خرج تعمير مجدد آن كرده بودند. در سال 1047، جهانگرد و شاعر ايراني، ناصر خسرو، كليساي مزبور را چنين توصيف كرد: «...جايي وسيع است چنانكه هشت هزار آدمي را در آن جاي باشد، همه را به تكليف بسيار ساخته از رخام رنگين و نقاشي و تصوير، و كليسا را از اندرون به ديباهاي رومي آراسته و مصور كرده و بسيار زر طلا بر آنجا به كار برده، و صورت عيسي عليه‌السلام را چند جا ساخته كه بر خري نشسته است.» اين فقط يكي از كليساهاي متعدد در بيت‌المقدس بود. ساليان سال بود كه زيارت فلسطين نوعي عبادت يا كفاره محسوب مي‌شد؛ همه جاي اروپا، انسان كساني را مي‌ديد كه برگهاي نخل فلسطين را چليپاوار، به نشانه‌ي زيارت از اماكن متبركه، زيور خويش مي‌كردند؛ لكن در 1070 تركان بيت‌المقدس را از چنگ فاطميان بيرون آوردند، و زائران مسيحي از اين پس ناقل رواياتي بودند درباره‌ي جنایات مسلمانان و تركان و بي‌حرمتي آنها.

نامه‌اي نزد پاپ اوربانوس دوم به رم آوردند كه در طي‌آن تعقيب ‌و آزار مسيحيان فلسطين بتفصيل بيان، و از پاپ عاجزانه تقاضاي كمك شده‌بود(1088).

دومين علت مستقيم جنگهاي صليبي تضعيف خطرناك امپرطوري بيزانس بود. امپراطوري مزبور مدت هفت قرن ميان تقاطع بزرگراههاي اروپا و آسيا قرار داشت و مانع تهاجم لشكريان آسيايي و خيل جماعات چادرنشين استپها به اروپا بود. اكنون اين امپراطوري بر اثر تجاوزهای پی در پی و دست اندازی های بی شرمانه مسلمین و ُنفاقهاي داخلي، بدعتهاي مخرب، و شقاق 1054 كه مايه‌ي جدايي آن از غرب شده بود، آن قدر ضعيف بود كه ديگر نمي‌توانست موفق به انجام اين امر خطير تاريخي شود. در حالي كه بلغارها، پچنگها، كومانها، و روسها بر دروازه‌هاي اروپايي آن هجوم مي‌بردند، تركان مشغول تكه تكه كردن ايالات آسيايي آن امپراطوري بودند. در 1071 سپاهيان بيزانس تقريباً در مناذگرد تارومار شدند. تركان سلجوقي در تجاوزی آشکار و چشم داشتی بیشرمانه نسبت به سرزمین های مسیحی ادسا ]الرها يا اروفه[، انطاكيه (1058)، طرسوس، حتي نيقيه را تسخير كردند و از آن سوي بوسفورچشم بر خود شهر قسطنطنيه دوختند. . اگر قسطنطنيه به دست تركان مي‌افتاد، تمامي اروپاي خاوري در برابر لشكريان آنها مفتوح مي‌شد و فتح تور (732) بي‌نتيجه مي‌ماند. آلكسيوس امپراطوربیزانس غرور مذهبي را فراموش كرد، سفرايي نزد پاپ اوربانوس دوم و شوراي پياچنتسا گسيل داشت، و اروپاي لاتين را تشويق كرد او را در هزيمت دادن تركان از اروپا ياري كند. آلكسيوس مي‌گفت كه مبارزه با اين جماعت كفار در خاك آسيا عاقلانه‌تر خواهد بود تا آنكه دست روي دست نهند و منتظر سيل آنها از طريق شبه جزيره‌ي باكان به پايتختهاي اروپايي باشند.

سومين علت مستقيم جنگهاي صليبي شهرهاي ايتاليايي مانند پيزا، جنووا، ونيز، و آمالفي بود كه مي‌خواستند دامنه‌ي قدرت تجاري روزافزون خود را بسط دهند. هنگامي كه نورمانها سيسيل را از دست مسلمانان بيرون آوردند (1060-1091) و لشكريان مسيحي حوزه‌ي حكومت اشغالی مسلمين را در اسپانيا كاهش دادند (از 1085 به بعد)، مديترانه‌ي باختري به روي بازرگانان مسيحي باز شد. شهرهاي ايتاليايي از راه بنادر صادر كنده‌ي كالاهاي داخلي و مصنوعات وراي آلپ ثروتمند شدند و درصدد برآمدند به حضور نامشروع مسلمانان در مديترانه‌ي خاوري پايان داده، بازارهاي خاور نزديك را به روي امتعه‌ي اروپاي باختري بگشايند. تصميم نهايي از جانب خود اوربانوس گرفته شد. اين فكر به مخيله‌ي ساير پاپها هم خطور كرده بود. مثلاً ژربر، كه به اسم سيلوستر دوم مقام پاپي را احراز كرد، از عالم مسيحيت خواستار نجات بيت‌المقدس شد، و بنا به اصرار او جماعتي از مبارزان مسيحي بي‌نتيجه قدم به خاك سوريه گذاشتند (حد 1001). گرگوريوس هفم در گرماگرم مبارزه‌ي متهدم كننده‌اي با هانري چهارم گفته بود: «جان بركف نهادن در راه انجات اماكن متبركه در نظر من بمراتب خوشتر است تا حكومت بر عالمي.» هنگامي كه اوربانوس در مارس 1095 رياست شوراي پياچنتسا را به عهده گرفت، آتش آن مبارزه هنوز سرد نشده بود. در اين شورا اوربانوس به حمايت از تقاضاي سفيران آلكسيوس سخن گفت، اما توصيه كرد تا مجمع عظيمتري به نمايندگي از جانب قاطبه‌ي مسيحيان تشكيل نشده است، در گرفتن تصميم شتاب نورزند. احاطه‌ي وي بر اوضاع زيادتر از آن بود كه تصور كند در چنين امر خطيري، در يك سرزمين دوردست، پيروزي مسيحيان قطعي باشد. بي‌شك اوربانوس پيش‌بيني مي‌كرد كه شكست در اين مهم به حيثيت مسيحيت و كليسا سخت لطمه خواهد زد. شايد اشتياق داشت كه جنگجويي نامرتب بارونهاي فئودال و دزدان دريايي نورمان را به صورت مبارزه‌اي مقدس درآورد و اروپا و امپراطوري بيزانس را از خطر مسلمانان برهاند. آرزوي اوربانوس آن بود كه كليساي شرقي را دوباره به متحد با غرب، و عالم مسيحي را به صورت جهان نيرومندي درآورد و بار ديگر شهر رم را به پايتخت جهان مبدل كند.

از مارس تا اكتبر 1095 اوربانوس به سياحت در ايتالياي شمالي و فرانسه‌ي جنوبي مشغول بود و از امرا و بزرگان قوم براي كمك ضروري در اين راه نظر خواست. در كلرمون، واقع در اوورني، شوراي تاريخي روحاني اجلاس كرد؛ هرچند كه يك روز سرد ماه نوامبر بود، هزاران نفر از مردم نواحي و جوامع مختلف چادرهاي خود را در ميان صحرا برافراشتند، و چنان اجتماع عظيمي برپا شد كه هيچ تالاري گنجايش آن همه مردم را نداشت؛ هنگامي كه هموطن خود اوربانوس دوم را بر بالاي صفه بلند كردند، و وي به زبان خود آنها به ايراد مؤثرترين خطابه‌ها در تاريخ قرون وسطي پرداخت، قلب همه از فرط احساسات در تپش افتاد. پاپ خطاب به حاضران چنين گفت:
اي نژاد فرانك! نژاد محبوب و برگزيده‌ي خدا!... از مرزهاي اورشليم و از جانب قسطنطنيه خبر غم‌انگيزي آورده‌اند كه قومي ملعون بكلي از خدا بي‌خبر جابرانه بر اراضي اين مسيحيان هجوم برده و با ويراني و ايجاد آتشسوزي مردم را از زاد و بومشان بيرون رانده‌اند. اينان جماعتي از اسرا را به مملكت خويش برده و بخشي از آنها را زير شكنجه‌هاي بيرحمانه به قتل رسانده‌اند. اين مردم محرابها را با لوث وجود خويش آلوده مي‌سازند و سپس آنها را ويران مي‌كنند. قلمرو يونانيان اكنون به دست آنها تكه تكه شده است و يونانيان از ان اراضي وسيعي كه پيمودن سراسر آن حتي بيش از دو ماه طول مي‌كشد محروم شده‌اند.

اكنون اگر شما رنج قصاص اين اعمال ناحق و بازگرفتن اين اراضي را بر خود هموار نسازيد، اين مهم از دست چه كسي ساخته است؛ آري شماييد كه خداوند بين الطاف خويش بيش از ديگران حشمت در جنگاوري، شجاعت عظيم، و نيرو ارزاني داشته است تا سر مردمي را كه در مقام مخالفت با شما قد علم مي‌كنند بر خاك بساييد. بگذاريد كردار نياكان شما – جلال و عظمت شارلماني و ساير شهرياران اين سرزمين- مشوق شما باشد. بگذاريد مزار مقدس منجي و خداوندگار ما كه اكنون در تصرف اقوام پليد است و اماكن متبركه‌اي كه اكنون ملوث شده است شما را برانگيزد. ... بگذاريد هيچ‌گونه تشويشي در امور خانوادگي و هيج نوع تملكي شما را از اين امر خطير باز ندارد. لذا، بگذاريد نفرت از ميان شما رخت بربندد؛ بگذاريد كشاكشهاي شما پايان يابد. قدم در طريق كليساي قيامت نهيد؛ آن سرزمين را از چنگ قومي تبهكار بيرون آوريد و خود بر آن استيلا يابيد؛ آن شهر شاهي، كه در قلب عالم قرار گرفته است، از شما تمنا دارد كه به ياريش بشتابيد. مشتاقانه رنج اين سفر را براي آمرزش گناهان خويش تقبل کنید.

از ميان جمعيت غريو پرهيجاني به آسمان برخاست كه: «مشيت خدا چنين است!» اوربانوس نيز با آنها هماواز شد و از ايشان تقاضا كرد كه اين جمله را شعار نبرد خود سازند، و به افرادي كه حاضر به شركت در جنگ صليبي شده بودند دستور داد كه بر روي سينه‌ يا پيشاني خويش علامت صليب را نقش كنند. ويليام آو ممزبري مي‌نويسد؛ «بي‌درنگ پاره‌اي از خواص جلو پاي پاپ به زانو افتادند و جان و مال خويش را وقف خدمت خدا كردند.» هزاران نفر از عوام نيز به همين سان پيمان بستند. رهبانان و زاهدان از گوشه‌ي عزلت به درآمدند تا در واقع، و به معني كلمه، مجاهدان لشكر مسيح باشند. پاپ پر جنب‌وجوش از آن محل روبه‌سوي ديگر شهرها نهاد، كه از جمله بود تور، بوردو، تولوز، مونپليه، و نيم.... و مدت نه ماه مردم را به شركت در جنگ صليبي تشويق مي‌كرد. هنگامي كه بعد از دو سال غيبت به رم بازگشت، مردمان آن شهر، كه كمتر از ديگر شهرهاي مسيحي ديندار بودند، مقدمش را با شور تمام پذيره شدند. اوربانوس، بدون مواجهه با مخالفت شديدي براي آزاد ساختن صليبيون از بند تعهداتي كه مانع از شروع جنگ صليبي مي‌شد، اختيارات لازم را به دست گرفت و براي دوره‌ي اين جنگ، سرفها و واسالها را از تعهداتي كه در برابر اربابان خود داشتند رها ساخت. وي به عموم صليبيون اين امتيار را تفويض كرد كه از اين پس در دادگاههاي كليسايي محاكمه شوند نه در محاكم اربابي؛ و تضمين كرد كه در غياب آنها اسقفان هر محل حافظ دارايي آنها باشند. وي به موجب فرماني – هرچند كه كاملاً ضمانت اجرايي نداشت- همه‌ي جنگهاي مسيحيان را ممنوع كرد و، فوق قوانين مربوط به تبعيت و سرسپردگي فئودال، اصل جديدي براي فرمانبرداري وضع كرد. اكنون اروپا بيش از پيش متحد شده بود با شور فراواني خود را براي جنگ مقدس برای کمک به برادران خود که کورد تجاورز ملیمین قرار گرفته بودند با عالم اسلام آماده ساخت.

ابراهیم

ابرام یعنی :پدر سرفراز ؛نام اصلی او زمانی که تنها به خدا ایمان آورده بود

ابراهیم یعنی:پدر ملتها ؛نامی که خداوند به او داد وقتی که او از راه اطاعت ،ایمان خود را ثابت نمود.

در کتابمقدس : تقریبا 300 بار مجموعا در کتابمقدس( عهد عتیق و عهد جدید) نام او بکار برده شده است که از این 300 بار ،75 بار آن در عهد جدید آمده است.

در بارۀ او در کتابمقدس: برای دانستن بیشتر از ابراهیم ،این مرد کلیدی و پر نقش در پایه و اساس ایمان به خدای یکتا ما نیاز دارد که فصل های یازده تا بیست و پنجم از کتاب پیدایش به قلم موسی را که تماما در بارۀ زندگی و مرگ این مرد است را بخوانیم.

زمان حیات:تقریبا 2200 سال قبل از تولد عیسای مسیح

مکان رویدادها در زندگی او :اور کلدانیان(عراق فعلی)-حاران(عراق فعلی)-کنعان(اسراییل فعلی)

اصل و نسب او : ابراهیم فرزند تارح،تارح فرزند ناحور،ناحور از نسل سام،سام فرزند نوح،نوح از نسل خنوخ ،خنوخ از نسل انوش ،انوش فرزند شیث و شیث فرزند آدم و آدم توسط دستهای خدای زنده و بزرگ خلق شد.

یا رب

بگو یا رب بگو یارب چه بد گفتم
چه بد کردم
که نزدت خویشتن را دیو و دد کردم
مرا یارب نمیخواهی گناه از تو
اگر نفرین به این دنیای بد کردم

به حرفم گوش کن یارب
به دردم گوش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب

بگو یارب چه بد گفتم چه بد کردم
که نزدت خویشتن را دیو و دد کردم
به جز عشقی که دردش را
به من دادی به من یا رب
چه بخشیدی که رد کردم
فقط در عاشقی یارب
مدد گفتم شدم عاشق
تمنای مدد کردم

شب مستی اگر یک توبه بشکستم
سحر تکرار توبه صد به صد کردم
به سیلابم کشاندی زیر و بم دیدم
تحمل در عذاب جزر و مد کردم
برایم آتش دوزخ فرستادی
برایت لاله ها را در سبد کردم
برایم آتش دوزخ فرستادی
برایت لاله ها را در سبد کردم

گرفتی جامه فخر مرا از من
صبورانه کله را از نمد کردم
نشانم ده اگر یک مور آزردم
اگر یکدانه گندم را لگد کردم
مرا یارب نمیخواهی گناه از تو
اگر نفرین به این دنیای بد کردم
مرا یارب نمیخواهی گناه از تو
اگر نفرین به این دنیای بد کردم

به حرفم گوش کن یارب
به دردم گوش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب
اگر بیهوده میگویم

مرا خاموش کن یارب
مرا خاموش کن یارب
مرا خاموش کن یارب

مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم

صادق هدایت

زندگي من به نظرم همانقدر غيرطبيعي،نامعلوم و باور نكردني مي آمد كه نقش روي قلمدانی كه با آن مشغول نوشتن هستم - گويا يك نفر نقاش مجنون و وسواسي روي جلد اين قلمدان را كشيده - اغلب به اين نقش كه نگاه مي‌كنم مثل اين‌است كه به نظرم آشنا می‌آيد. شايد براي همين نقش است... شايد همين نقش مرا وادار به نوشتن می‌كند.

من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و روسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان آوری پذیرفته شده‌است روی هم رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.

صادق هدایت

صادق هدایت

sadegh hedayat

صادق هدایت

صادق هدایت

صادق هدایت

صادق هدایت

صادق هدایت

موعظه سرکوه

مسیح

و گروهي بسيار ديده، بر فراز كوه آمد و وقتي كه او بنشست شاگردانش نزد او حاضر شدند.

2 آنگاه دهان خود را گشوده، ايشان را تعليم داد و گفت:
3 «خوشابحال مسكينان در روح، زيرا ملكوت آسمان از آن ايشان است.
4 خوشابحال ماتميان، زيرا ايشان تسلي خواهند يافت.
5 خوشابحال حليمان، زيرا ايشان وارث زمين خواهند شد.
6 خوشابحال گرسنگان و تشنگان عدالت، زيرا ايشان سير خواهند شد.
7 خوشابحال رحم كنندگان، زيرا بر ايشان رحم كرده خواهد شد.
8 خوشابحال پاك دلان، زيرا ايشان خدا را خواهند ديد.
9 خوشابحال صلح كنندگان، زيرا ايشان پسران خدا خوانده خواهند شد.
10 خوشابحال زحمت كشان براي عدالت، زيرا ملكوت آسمان از آن ايشان است.
11 خوشحال باشيد چون شما را فحش گويند و جفا رسانند، و بخاطر من هر سخن بدي بر شما كاذبانه گويند.
12 خوش باشيد و شادي عظيم نمائيد، زيرا اجر شما در آسمان عظيم است زيرا كه به همينطور بر انبياي قبل از شما جفا مي رسانيدند.
13 «شما نمك جهانيد! ليكن اگر نمك فاسد گردد، به كدام چيز باز نمكين شود؟ ديگر مصرفي ندارد جز آنكه بيرون افكنده، پايمال مردم شود.
14 شما نور عالميد. شهري كه بر كوهي بنا شود، نتوان پنهان كرد.
15 و چراغ را نمي افروزند تا آن را زير پيمانه نهند، بلكه تا بر چراغدان گذارند؛ آنگاه به همه كساني كه در خانه باشند، روشنايي مي بخشد.
16 همچنين بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوي شما را ديده، پدر شما را كه در آسمان است تمجيد نمايند.
17 «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم. نيامده ام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم.
18 زيرا هر آينه به شما مي گويم، تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطه اي از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود.
19 پس هر يكي از اين احكام كوچكترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد، در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود. اما هر كه بعمل آورد و تعليم نمايد، او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.
20 زيرا به شما مي گويم، تا عدالت شما بر عدالت كاتبان و فريسيان افزون نشود، به ملكوت آسمان هرگز داخل نخواهيد شد.
21 «شنيده ايد كه به اوّلين گفته شده است قتل مكن و هر كه قتل كند سزاوار حكم شود.
22 ليكن من به شما مي گويم، هر كه به برادر خود بي سبب خشم گيرد، مستوجب حكم باشد و هر كه برادر خود را راقا گويد، مستوجب قصاص باشد و هر كه احمق گويد، مستحق آتش جهنم بود.
23 پس هرگاه هديه خود را به قربانگاه ببري و آنجا به خاطرت آيد كه برادرت بر تو حقّي دارد،
24 هديه خود را پيش قربانگاه واگذار و رفته، اوّل با برادر خويش صلح نما و بعد آمده، هديه خود را بگذران.
25 با مدّعي خود مادامي كه با وي در راه هستي صلح كن، مبادا مدّعي، تو را به قاضي سپارد و قاضي، تو را به داروغه تسليم كند و در زندان افكنده شوي.
26 هر آينه به تو مي گويم، كه تا فَلس آخر را ادا نكني، هرگز از آنجا بيرون نخواهي آمد.
27 «شنيده ايد كه به اولين گفته شده است زنا مكن.
28 ليكن من به شما مي گويم، هر كس به زني نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا كرده است.
29 پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند، قلعش كن و از خود دور انداز زيرا تو را بهتر آن است كه عضوي از اعضايت تباه گردد، از آنكه تمام بدنت در جهنّم افكنده شود.
30 و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش كن و از خود دور انداز، زيرا تو را مفيدتر آن است كه عضوي از اعضاي تو نابود شود، از آنكه كل جسدت در دوزخ افكنده شود.
31 «و گفته شده است هر كه از زن خود مفارقت جويد، طلاق نامه اي بدو بدهد.
32 ليكن من به شما مي گويم، هر كس بغير علّت زنا، زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او مي باشد، و هر كه زن مُطَلَّقه را نكاح كند، زنا كرده باشد.
33 «باز شنيده ايد كه به اوّلين گفته شده است كه قسم دروغ مخور، بلكه قسم هاي خود را به خداوند وفا كن.
34 ليكن من به شما مي گويم، هرگز قسم مخوريد، نه به آسمان زيرا كه عرش خداست،
35 و نه به زمين زيرا كه پاي انداز او است، و نه به اورشليم زيرا كه شهر پادشاه عظيم است،
36 و نه به سر خود قسم ياد كن، زيرا كه مويي را سفيد يا سياه نمي تواني كرد.
37 بلكه سخن شما بلي بلي و ني ني باشد زيرا كه زياده بر اين از شرير است.
38 «شنيده ايد كه گفته شده است. چشمي به چشمي و دنداني به دنداني
39 ليكن من به شما مي گويم، با شرير مقاومت مكنيد بلكه هر كه بر رخساره راست تو طپانچه زند، ديگري را نيز به سوي او بگردان،
40 و اگر كسي خواهد با تو دعوا كند و قباي تو را بگيرد، عباي خود را نيز بدو واگذار،
41 و هرگاه كسي تو را براي يك ميل مجبور سازد، دو ميل همراه او برو.
42 هر كس از تو سؤال كند، بدو ببخش و از كسي كه قرض از تو خواهد، روي خود را مگردان. »
43 «شنيده ايد كه گفته شده است همسايه خود را محبّت نما و با دشمن خود عداوت كن.
44 امّا من به شما مي گويم كه دشمنان خود را محبّت نماييد و براي لعن كنندگان خود بركت بطلبيد و به آناني كه از شما نفرت كنند، احسان كنيد و به هر كه به شما فحش دهد و جفا رساند، دعاي خير كنيد،
45 تا پدر خود را كه در آسمان است پسران شويد، زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع مي سازد و باران بر عادلان و ظالمان مي باراند.
46 زيرا هرگاه آناني را محبّت نماييد كه شما را محبّت مي نمايند، چه اجر داريد؟ آيا باجگيران چنين نمي كنند؟
47 و هر گاه برادران خود را فقط سلام گوييد چه فضليت داريد؟ آيا باجگيران چنين نمي كنند؟
48 پس شما كامل باشيد چنانكه پدر شما كه در آسمان است كامل است.
«زنهار عدالت خود را پيش مردم به جا مياوريد تا شما را ببينند و الّا نزد پدر خود كه در آسمان است، اجري نداريد.
2 پس چون صدقه دهي، پيش خود كَرِنّا منواز چنانكه رياكاران در كنار كنايس و بازارها مي كنند، تا نزد مردم اكرام يابند. هر آينه به شما مي گويم اجر خود را يافته اند.
3 بلكه تو چون صدقه دهي، دست چپ تو از آنچه دست راستت مي كند مطلّع نشود،
4 تا صدقه تو در نهان باشد و پدر نهان بينِ تو، تو را آشكارا اجر خواهد داد.
5 «و چون عبادت كني، مانند رياكاران مباش زيرا خوش دارند كه در كنايس و گوشه هاي كوچه ها ايستاده، نماز گذارند تا مردم ايشان را ببينند. هر آينه به شما مي گويم اجر خود را تحصيل نموده اند.
6 ليكن تو چون عبادت كني، به حجره خود داخل شو و در را بسته، پدر خود را كه در نهان است عبادت نما؛ و پدر نهان بينِ تو، تو را آشكارا جزا خواهد داد.
7 و چون عبادت كنيد، مانند امّتها تكرار باطل مكنيد زيرا ايشان گمان مي برند كه به سبب زياد گفتن مستجاب مي شوند.
8 پس مثل ايشان مباشيد زيرا كه پدر شما حاجات شما را مي داند پيش از آنكه از او سؤال كنيد.
9 «پس شما به اينطور دعا كنيد: اي پدر ما كه در آسماني، نام تو مقدّس باد.
10 ملكوت تو بيايد. اراده توچنانكه در آسمان است، بر زمين نيز كرده شود.
11 نان كفاف ما را امروز به ما بده.
12 و قرض هاي ما را ببخش چنانكه ما نيز قرضداران خود را مي بخشيم.
13 و ما را در آزمايش مياور، بلكه از شرير ما را رهايي ده.زيرا ملكوت و قوّت و جلال تا ابدالآباد از آن تو است، آمين.
14 «زيرا هرگاه تقصيرات مردم را بديشان بيامرزيد، پدر آسماني شما، شما را نيز خواهد آمرزيد.
15 امّا اگر تقصيرهاي مردم را نيامرزيد، پدر شما هم تقصيرهاي شما را نخواهد آمرزيد.
16 امّا چون روزه داريد، مانند رياكاران ترشرو مباشيد زيرا كه صورت خويش را تغيير مي دهند تا در نظر مردم روزه دار نمايند. هر آينه به شما مي گويم اجر خود را يافته اند.
17 ليكن تو چون روزه داري، سر خود را تدهين كن و روي خود را بشوي
18 تا در نظر مردم روزه دار ننمايي، بلكه در حضور پدرت كه در نهان است؛ و پدر نهان بينِ تو، تو را آشكارا جزا خواهد داد.
19 «گنجها براي خود بر زمين نيندوزيد، جايي كه بيد و زنگ زيان مي رساند و جايي كه دزدان نَقْب مي زنند و دزدي مي نمايند.
20 بلكه گنجها بجهت خود در آسمان بيندوزيد، جايي كه بيد و زنگ زيان نمي رساند و جايي كه دزدان نقب نمي زنند و دزدي نمي كنند.
21 زيرا هر جا گنج تو است دل تو نيز در آنجا خواهد بود.
22 «چراغ بدن چشم است؛ پس هرگاه چشمت بسيط باشد تمام بدنت روشن بُوِد؛
23 امّا اگر چشم تو فاسد است، تمام جسدت تاريك مي باشد. پس اگر نوري كه در تو است ظلمت باشد، چه ظلمت عظيمي است!
24 «هيچ كس دو آقا را خدمت نمي تواند كرد، زيرا يا از يكي نفرت دارد و با ديگري محبّت، و يا به يكي مي چسبد و ديگر را حقير مي شمارد. محال است كه خدا و ممّونا را خدمت كنيد.
25 « بنابراين به شما مي گويم، از بهر جان خود انديشه مكنيد كه چه خوريد يا چه آشاميد و نه براي بدن خود كه چه بپوشيد. آيا جان، از خوراك و بدن از پوشاك بهتر نيست؟
26 مرغان هوا را نظر كنيد كه نه مي كارند و نه مي دروند و نه در انبارها ذخيره مي كنند و پدر آسماني شما آنها را مي پروراند. آيا شما از آنها بمراتب بهتر نيستيد؟
27 و كيست از شما كه به تفكّر بتواند ذراعي بر قامت خود افزايد؟
28 و براي لباس چرا مي انديشيد؟ در سوسنهاي چمن تأمل كنيد، چگونه نمو مي كنند! نه محنت مي كشند و نه مي ريسند!
29 ليكن به شما مي گويم سليمان هم با همه جلال خود چون يكي از آنها آراسته نشد.
30 پس اگر خدا علف صحرا را كه امروز هست و فردا در تنور افكنده مي شود چنين بپوشاند، اي كم ايمانان آيا نه شما را از طريق اوّلي؟
31 پس انديشه مكنيد و مگوييد چه بخوريم يا چه بنوشيم يا چه بپوشيم.
32 زيرا كه در طلب جميع اين چيزها امّت ها مي باشند. امّا پدر آسماني شما مي داند كه بدين همه چيز احتياج داريد.
33 ليكن اوّل ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين همه براي شما مزيد خواهد شد.
34 پس در انديشه فردا مباشيد زيرا فردا انديشه خود را خواهد كرد. بدي امروز براي امروز كافي است.

نیایش

خدایم، خدایم
آه ای خدایم
صدایت می زنم، بشنو صدایم
شکنجه گاه این دنیاست جایم
به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم، بشنو صدایم
مرا بگذار با این ماجرایم
نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم، بشنو صدایم
گلویم مانده از فریاد و فریاد
ندارد کس غم مرگ صدا را
به بغض در نفس، پیچیده سوگند
به گل های به خون، غلطیده سوگند
به مـــــــــادر سوگوار جاودانه
که داغ نوجوانان دیده سوگند
خدایا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشی در گذار است
به فکر قــتــل عــام لالــه ها باش
که خواب گل به گل کابوس خار است
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنم با گریه هایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان نگردان
عطا کن دست بخشش همتم را
خجل از روی محتاجان نگردان
الهی کیفرم را می پذیرم
که از تو ذات خود را پس بگیرم
کمک کن تا که با نا حق نسازم
برای عشق و آزادی بمیرم
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنم با گریه هایم
صدایت می زنم بشنو صدایم

اعتقاد نامه نیقیه

ما ايمان داريم به خداي واحد، پدر قادر مطلق، خالق آسمان و زمين، و همه چيزهاي ديدني و ناديدني.
ما ايمان داريم به يك خداوند، عيسي مسيح، پسر يگانه خدا، مولود جاوداني از پدر، خدا از خدا، نور از نور، خداي حقيقي از خداي حقيقي، كه مولود است و مخلوق ني، و او را با پدر يك ذات است. به وسيله او همه چيز وجود يافت. و او به خاطر ما آدميان و براي نجات ما، از آسمان نزول كرد، و به قدرت روح القدس از مريم باكره متولد شد، بشر گرديد. و به خاطر ما در حكومت پنطيوس پيلاطس مصلوب شد، رنج كشيده، مرد و مدفون گشت، روز سوم از مردگان برخاسته، كتب مقدسه را به انجام رسانيد. و به آسمان صعود نموده، به دست راست پدر نشسته است. بار ديگر با جلال مي آيد، تا زندگان و مردگان را داوري نمايد، و ملكوت او را انتها نخواهد بود.
ما ايمان داريم به روح القدس، خداوند و بخشنده حيات، كه از پدر و پسر صادر مي شود. و با پدر و با پسر او را عبادت و تمجيد مي بايد كرد. او به وسيله انبيا تكلم كرده است.

ما ايمان داريم به كليساي واحد جامع رسولان.
و به يك تعميد براي آمرزش گناهان معتقديم.
و قيامت مردگان و حيات عالم آينده را منتظريم. آمين!

(مسیحیت عمیق)

تعریف تثلیث

يكي از مهم ترين اصول اعتقادي مسيحيت اصل «تثليث» يا «اقانيم(1) ثلاثه» است. نام ديگر اين اصل «ثالوث» مي باشد و معناي آن چنين است: «اقرار كند به الوهيت پدر (رب اعلي) و الوهيت پسر (عيسي بن مريم) و الوهيت روح القدس. عيسي كه در اين ثالوث، اقنوم دوم است، همان ذات الهي مي باشد كه از ازل در پيكر بشريت ظاهر شده و در رحم مريم عذراء جسميت يافته است.»(2)
به بيان ديگر تثليث عبارت است از: پدر، پسر، روح القدس.
خداي پدر، اساسا با كار خلقت شناخته مي شود. خداي پسر عامل اصلي در نجات بشر به شمار مي رود و خداي روح القدس، ايمان داران را تقديس مي كند.(3)
پدر، پسر و روح القدس سه شخصيت در يك وجود مجرد مي باشد كه در ازليت متساوي و برابر است و تثليث را در دين مسيح تشكيل مي دهد. (4)
********************************************************
1- اقنوم يك كلمه سرياني به معناي شخص يا اصل است و جمع آن اقانيم مي باشد.
2- علي اصغر حكمت، تاريخ اديان، بي جا، بي نا، 1371، ص.229
3- سارو خاچيگي، اصول مسيحيت، چاپ دوم، بي جا، حيات ابدي، 1982، ص .35
4- تاريخ مختصر اديان بزرگ، پيشين، ص .437

تثلیث در عهد قدیم و جدید


در عهد عتیق
نکته : در عهد عتیق که مفهوم تثلیث روشن نشده بود اما رویدادهایی اتفاق می افتاد که برای یهودیان سوال انگیز بود ؛ رویدادهایی که یک انسان به انبیاء یا افراد برگزیده وارد میشد وکاری میکرد که آنها یقین کنند آن انسان خداست! علمای یهود برای توجیه آنرا فرشته خاص خدا میدانستند البته نه مثل فرشتگان دیگر بلکه فرشته ای که مظهر خاص خدا بود و می شد او راخدا نامید.
درباره یعقوب مردی بدون مقدمه میاید و با او کشتی میگیرد. پیش از طلوع آفتاب آن مرد قصد رفتن میکند اما یعقوب میگوید تا مرا برکت ندهی تو را رها نکنم. .آن مرد یعقوب را برکت میدهد و نام او را به اسرائیل تغییر میدهد . یعقوب میگوید ( خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد ) پیدایش 32
سالها بعد در کنعان زن نازایی با یک مرد مواجه میشود و مرد به او نوید تولد پسری میدهد که برگزیده خداست . شوهر زن از آنمرد اسمش را می پرسد . مرد میگوید چرا سوال میکنی چرا که نام من عجیب است
شوهر برای سپاسگذاری به خدا قربانی میکند اما ناگهان آن مرد در میان دود و آتش قربانی به آسمان بالا میرود . زن و شوهر وحشت میکنند و مرد میگوید (البته خواهیم مرد زیرا خدا را دیدیم ! ) آنها فرزندشان را سامسون نامیدند . همان قهرمان معروف

اشعیاء نبی : پسری به ما بخشیده خواهد شد که سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر وخدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد ( اشعیاء 9 : 6 ) اشعیا در این آیه میگوید : این پسر پادشاه بوده ، نامش نیز خدای قدرتمند خوانده خواهد شد،و او پدر سرمدی است یعنی منشاء ابدیت . تمام این صفات مخصوص خداست که به یک انسان نسبت داده شده است.

در عهد جدید
اول : فرشته ای بر یوسف نامزد مریم در خواب میگوید مریم پسری خواهد زایید که همان نجات دهنده است که اشعیاء درباره اش پیشگویی کرده و گفته نامش عمانوئیل است ( عمانوئیل یعنی خدا با ماست ) ( اشعیاء 7 ) (متی1) در واقع لقب عیسی عمانوئیل بود یعنی خدایی که با انسانها و در میان انسانهاست
همین عیسی خود را پسر خدا و مساوی با خدا میخواند : چند نمونه :
روزی عیسی در روز شنبه بیماری را شفا داد ( شنبه برای یهود بسیار بسیار مقدس است و در آن روز هیچکاری نمیکنند ) کاهنان اعتراض کردند . عیسی فرمود ( پدر من تاکنون کار میکند و من نیز کار میکنم ) یهودیان قصد قتل او کردند زیرا علاوه بر شکستن سبت خدا را پدر و مساوی خود می خواند ( یوحنا 5 )

در مباحثه با سران مذهبی یهود عیسی فرمود ( من وپدر یک هستیم ) یهودیان میخواستند او را سنگسار کنند . عیسی فرمود در برابر کدام کار ؟ گفتند بخاطر کفری که گفتی !!! زیرا تو انسان هستی وخود را خدا میدانی( یوحنا10 )

عیسی به شاگردانش فرمود ( من راه راستی وحیات هستم . هیچکس جز به وسیله من نزد پدر نمی آید اگر مرا میشناختید پدر مرا می شناختید و بعد از این او را میشناسید و او را دیده اید ) فیلیپس گفت : ای آقا . پدر را به ما نشان بده . عیسی فرمود : ( در این مدت با شما بوده ام . آیا مرا نشناختید ؟ کسی که مرا دید پدر را دیده است پس چگونه میگویی پدر را به ما نشان بده ) (یوحنا 14 )

پس رفته همه امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب، ابن و روح القدس تعمید دهید ( متی 28 ) روح القدس آشکارا خدا خوانده شده ( اول قرنتیان 3 : 18 ) هر کفری از انسان بخشوده میشود جز کفر به روح القدس ( متی 12 ) روح القدس از همه چیز با خبر است حتی نهانی ترین اسرار ( اول قرنت : 2 : 10 - 11 )روح القدس در مقام خدا در همه جا حضور دارد ( مزمور 139 )