دومین نبرد مقدس صلیبی
قديس برنار به پاپ ائوگنيوس سوم ملتجي شد تا بار ديگر مسيحيان را زير پرچم صليبي گرد آورد. اما ائوگنيوس، كه در اين موقع گرفتار منازعه با مردم بدبين روم بود، از برنار استدعا كرد كه خود وي اين مهم را به عهده گيرد. هنگامي كه برنار از حجرهي خويش در كلروو به قصد ترغيب فرانسويان به جنگ صليبي بيرون آمد، آن شكاكيتي كه در قلوب مؤمنان پنهان است خاموش، و بيمهايي كه از شنيدن ماجراهاي جنگ صليبي اول در ميان مردم قوت يافته بود زايل شد. برنار مستقيماً نزد پادشاه فرانسه، لويي هفتم، شتافت و او را تشويق كرد كه خود در رأس سپاه صليبي قرار گيرد. آنگاه در حالي كه پادشاه فرانسه در كنار وي ايستاده بود، خطاب به انبوه مردم در وزْله بياناتي ايراد كرد (1146). هنگامي كه سخن وي به پايان رسيد، انبوه مردم همگي حاضر به خدمت شدند. صليبهايي كه فراهم آورده بودند به هيچ وجه كفايت جمعيت را نميداد، به همين سبب برنار جبهي خود را ريش ريش كرد تا حاضران هر تكهاي را به علامت پيوستن به سپاه صليبي بردارند. آنگاه خطاب به پاپ نوشت: «شهرها و قلعهها همه تهي شدهاند، حتي در مقابل هر هفت نفر زن يك نفر مرد باقي نمانده است، و همه جا پر از زنان بيوهاي است كه هنوز شوهرانشان زنده هستند.» بعد از آنكه برنار فرانسه را آمادهي جنگ صليبي كرد، متوجه آلمان شد. در آنجا، بر اثر بلاغت پرشور خود، امپراطور كونراد سوم را متقاعد كرد . بسياري از اشراف از كونراد تبعيت كردند، از جمله فردريك امير سوابيا، كه بعدها به بارباروسا (ريش قرمز) معروف شد و در جنگ سوم صليبي جان سپرد.
در عيد فصح سال 1147، كونراد و لشكريان آلماني عزم اورشليم كردند. هنگام عيد پنجاهه، لويي و فرانسويان به حركت درآمدند. مانوئل كومننوس، كه در اين موقع امپراطور رم شرقي بود، با لحن ملايمي پيشنهاد كرد كه آن سپاهيان اصيل بهتر است به جاي رفتن از جانب قسطنطنيه، در محل ستسوس از تنگهي هلسپونت عبور كنند؛ اما كونراد و لويي از قبول چنين پيشنهادي خودداري ورزيدند. جمعي از مشاوران لويي وي را تشويق كردند كه قسطنطنيه را براي فرانسه متصرف شود؛ لويي به چنين امري تن در نداد، شايد هم يونانيان از وسوسهي وي آگاه بودند. در معيت لويي، پادشاه فرانسه، الئونور آن ملكهي مزاحم سفر ميكرد، و جمعي از مغنيان و غزلسرايان به دنبالش بودند. دو كنت تولوز و فلاندر هر دو كنتسهاي خود را همراه داشتند و بخشي از باروبنهاي كه به دنبال قافلهي فرانسويان حركت ميكرد عبارت بود از جامهداران و صندوقهاي مملو از لباس و اسباب بزكي كه براي حفظ زيبايي اين بانوان در مقابل هرگونه تغييرات و تبديلات آب و هوا، جنگ، و مرور زمان ضرورت داشت. مانوئل با شتاب تمام وسايل حركت سپاهيان آلمان و فرانسه را از تنگهي بوسفور فراهم ساخت و مقاديري سكهي قلب براي دادوستد با صليبيون در اختيار يونانيها گذاشت. در آسيا، بر اثر كميابي آذوقه و قيمتهاي گزافي كه بونانيان مطالبه ميكردند، برخوردهاي بسياري بين منجيان و نجات يافتگان رويداد
عليرغم نصايح مانوئل، كونراد اصرار داشت همان خط سيري را بپيمايد كه اولين سپاهيان صليبي طي كرده بودند. با وجود بلدهاي يوناني، يا شايد با حضور آنها، لشكريان آلماني پي در پي به بيابانهاي بيآب و علف و دامهايي كه مسلمانان گسترده بودند درافتادند، و تلفاتي به آنها وارد آمد كه دلسرد كننده بود. در محل دورولايوم ]اسكي شهر فعلي[ يعني همان نقطهاي كه سپاهيان جنگ صليبي اول قلج ارسلان را شكست داده بودند، سپاه كونراد با عمدهي قواي مسلمانان روبهرو شد و چنان درهم شكست . چون فرانسويها به آتاليا رسيدند، لويي از ناخدايان كشتيهاي يوناني تقاضا كرد كه سپاهيانش را از طريق دريا به شهر مسيحي طرسوس يا انطاكيه برسانند. ناخدايان براي هر مسافر كرايهاي فوقالعاده مطالبه كردند. لويي، به اتفاق چند تن از اشراف، به همراه الئونور و معدودي از بانوان به كشتي نشست و عزم انطاكيه كرد و سپاهيان فرانسه را در آتاليا به جا نهاد. لشكريان مسلمان بر آن شهر تاختند و تقريباً تمامي فرانسويان را از دم تيغ گذراندند (1148
).لويي به اتفاق بانوان به اورشليم رسيد، لكن سپاهي همراه وي نبود، و كونراد، كه در آغاز كار با لشكريان عظمي از راتيسبون حركت كرده بود، اينك افراد سپاهش انگشت شمار بودند. از اين عده كه جان سالم به در برده بودند، و از سربازاني كه در خود اورشليم بودند، لشكري فراهم آمد كه تحت فرماندهي سه سردار مختلف، كونراد، لويي، و بودوئن سوم (1143-1162)، به سوي دمشق حركت كرد. هنگامي كه دمشق در محاصره بود، ميان اشراف نزاع افتاد كه چون شهر گشوده شود، حكومت از آن كدام يك باشد. در اين حيص و بيص، جاسوسان مسلمان به ميان سپاه مسيحي رخنه كردند و برخي از سرداران را به زور رشوه واداشتند كه عمداً دست از هجوم بردارند يا عقبنشيني اختيار كنند. هنگامي كه خبر رسيد كه امراي حلب و موصل با سپاه عظيمي براي نجات دمشق درحركتند، تفوق با كساني بود كه عقبنشيني را تجويز ميكردند، در نتيجه، لشكريان مسيحي به دستههايي چند تقسيم شدند و به سوي انطاكيه، عكا، يا بيتالمقدس گريختند. كونراد، بيمار و مغلوب، سرشكسته به آلمان مراجعت كرد. الئونور و بيشتر شهسواران فرانسوي به وطن خود بازگشتند. لويي يك سال ديگر در فلسطين ماند و در اين مدت اماكن متبركه را زيارت كرد.
شكست مسيحيان در دومين جنگ صليبي مايهي بهت اروپا شد. همه جا مردم ميپرسيدند كه چگونه قادر متعال اجازه داده است كه مدافعان راه وي اينسان خوار و خفيف شوند. مخالفان بر قديس برنار تاختند و او را واعظ بيپرواي خيالپردازي خواندند كه مسبب قتل عدهي زيادي از مردم شده بود. اينجا و آنجا شكاكان جسوري در مهمترين اصول و مباني دين ترديد كردند. برنار در پاسخ مخالفان مدعي شد كه مشيت قادر متعال وراي فهم آدمي است و اين ضايعه قطعاً مجازاتي بوده است براي گناهان مسيحيان. لكن از اين پس بذر ترديدهايي فلسفي كه آبلار (فتـ 1142) پراكنده ساخته بود در اذهان حتي مردم عادي بارور شد. شور و رغبتي كه سابقاً براي جنگهاي صليبي وجود داشت سريعاً روبه زوال گذاشت
صلاحالدين ايوبي كه بود؟ چه كرد؟
در خلال اين احوال، در فلسطين و سوريهي مسيحي تمدن عجيب نويني گسترش يافته بود. اروپايياني كه از 1099 در اين اراضي جاگزين شده بودند بتدريج، به سنت مردم خاور نزديك عمامه بر سر ميگذاشتند و رداهايي فراخ به تن ميكردند، چه اين نوع لباسها را براي آب و هوايم محل و مقابله با آفتاب سوزان و ريگ روان مناسب ميديدند. هر قدر جماعت مسيحي با مسلمانان ساكن اين قلمرو مأنوستر شدند، ناآشنايي و عناد متقابل رو به كاهش گذاشت. سوداگران مسلمان ازادانه وارد آباديهاي مسيحي نشين ميشدند و امتعهي خود را ميفروختند. كشيشان مسيحي به مسلمانان اجازه ميدادند تا در مساجد خود به عبادت مشغول شوند، و در شهرهاي مسيحي نشين انطاكيه و طرابلس تدريس قرآن در مكتبهاي مسلمانها مجاز شد. بين ممالك مسلمان و مسيحي قرارهايي براي حفظ جان و مال مسافران و بازرگانان دو طرف گذاشته شد. از آنجا كه فقط عدهي قليلي از زنهاي مسيحي همراه صليبيون به فلسطين آمدهد بودند، بسياري از مسيحيان مقيم زنان سوري را به عقد ازدواج خود درآوردند، و ديري نگذشت كه اولاد دو تيرهي آنها بخش عظيمي از جمعيت مملكت را تشكيل دادند. . ميان افراد مسيحي و مسلمان دوستي خصوصي پيدا شد. ابنجبير، كه در 1183 از نقاط گوناگون سوريهي مسيحي ديدن كرد، همكيشان خود را مردماني مرفهالحال ديد كه فرانكها با ايشان بخوبي رفتار ميكردند
در عرض چهل سال آرامشي كه به دنبال جنگ صليبي دوم آمد، مملكت لاتيني اورشليم همچنان دستخوش اختلافات داخلي بود، حال آنكه دشمنان مسلمان آن به وحدت ميگراييدند. نورالدين حيطهي فرمانروايي خود را از حلب تا دمشق بسط داد (1164)، و هنگامي كه درگذشت، صلاحالدين مصر و سوريهي مسلمان را زير لواي واحدي متمركز كرد (1175). شهسواران بر سر سلطنت اورشليم ميان خودشان ميجنگيدند، و هنگامي كه گي دو لوزينيان با لطايفالحيل اريكهي سلطنت را به چنگ آورد (1186)، رنجش در ميان طبقهي اشراف فزوني گرفت. برادر گي موسوم به ژوفروا، بشكوه گفت: «اگر اين گي يك پادشاه است، من استحقاق خدا شدن دارم.»
تا اين تاريخ صلاحالدين سپاهي آراست كه در سايهي جنگاوري افراد آن فتح دمشق وي را مسلم شد، و سپس (1183) با لشكريان مملكت لاتيني اورشليم در جنگي روبهرو شد كه براي دو طرف بينتيجه بود. چند ماه بعد، صلاحالدين بر رژينالد در كرك هجوم برد، اما موفق نشد به حصار شهر رخنه كند. در 1185 وي با مملكت لاتيني اورشليم قرار متاركهاي چهار ساله گذاشت. اما در 1186 رژينالد صلح را نقض كرد، در كمين يك كاروان مسلمانها نشست و آن را غافلگير كرد و غنايم زياد و چند تن اسير از آنها گرفت كه يكي از اين اسرا خواهر صلاحالدين بود. رژينالد گفت: «حالا كه اين جماعت به محمد توكل كردهاند، بگذار محمد بيايد و آنها را نجات بخشد.» محمد ]ص[ براي نجات آنها نيامد، اما صلاحالدين، كه ديگ غضبش به جوش آمده بود، مسلمانان را به جهاد با مسيحيان دعوت كرد و سوگند ياد كرد كه رژينالد را به دست خود بكشد
.مهمترين نبرد مبارزات صليبي در حطين، نزديكي طبريه، در چهارم ژوئيهي 1187 روي داد. صلاحالدين كه با وضع جغرافيايي محل آشنا بود، لشكريان خود را در مواضعي قرار داد كه تمام چاههاي آب را در اختيار داشتند. مبارزان مسيحي، گرانبار از اسلحه، كه زير آفتاب سوزان اواسط تابستان از دشت عبور كرده بودند، با عطش جانكاهي وارد معركهي قتال شدند. لشكريان مسلمان از بادي كه به طرف دشمنانشان ميوزيد استفاده كردند و بوتههايي را آتش زدند، و دود اين بوتهها بيش از پيش مسيحيان را به ستوه آورد. در هرج و مرج حيران كنندهاي كه روي داد، ميان پياده نظام و سوار نظام فرانكها جدايي افتاد، و پيادهنظام مضمحل شد. شهسواران، كه در برابر اسلحهي دشمن و عطش و دود كارد به استخوانشان رسيده بود، سرانجام خسته و كوفته بر زمين افتادند و كشته يا اسير شدند. ظاهراً به فرمان صلاحالدين هيچگونه شفقتي نسبت به شهسواران مهماننواز يا شهسواران پرستشگاه نشان داده نشد. صلاحالدين دستور اكيد داده بودكه گي، شاه اورشليم، و رژينالد را به نزد وي ببرند؛ چون هر دو را پيش وي حاضر كردند، صلاحالدين به گي ظرف نوشابهاي داد كه علامت بخشايش بود، اما رژينالد را آزاد گذاشت كه يا محمد]ص[ را پيغمبر مرسلي بشناسد يا تن به مرگ دهد. چون رژينالد از پذيرفتن شق اول خودداري ورزيد، صلاحالدين او را به قتل رساند. يكي از غنايمي كه فاتحان از صليبيون گرفتند «صليب واقعي» بود كه آن را كشيشي به هنگام مبارزات مثل علم حمل ميكرد، و صلاحالدين آن را نزد خليفه به بغداد فرستاد. سپس چون صلاحالدين مخالفي در راه خود نديد، به عزم فتح عكا راه افتاد، چهار هزار نفر از اسراي مسلمان را آزاد، و ثروت سرشار آن بندر پر از ازدحام را در ميان لشكريان خويش توزيع كرد.
.هنگامي كه صلاحالدين به اورشليم نزديك شد، بزرگان شهر به پيشواز آمدند تا تقاضاي صلح كنند. و صلاح الدین شرایطی تعیین نمود. نمايندگان شهر از پذيرفتن پيشنهاد صلاحالدين خودداري ورزيدند و گفتند كه هرگز حاضر به تسليم شهري كه در آن منجي آنان جان خويش را در راه ابناي بشر فدا كرده است نخواهند شد. محاصرهي شهر فقط دوازده روز به طول انجاميد. هنگامي كه اورشليم تسليم شد، صلاحالدين براي هر مرد ده سكهي طلا (شايد معادل 5,47 دلار به پول امروزي)، براي هر زن پنج سكه، و براي هر طفلي يك سكهي طلا فديه مطالبه كرد و آزادي هفت هزار نفري را كه فقيرتر بودند مشروط به تسليم سيهزار بزانت طلا، يعني حدود 000,270 دلار امروزي، دانست كه هنري دوم پادشاه انگليس براي شهسواران مهماننواز فرستاده بود. يكي از وقايعنگاران مسيحي مينويسد كه اين شرطها «با قدرداني و ندبه» پذيرفته شدند. ملك عادل، برادر صلاحالدين، نيز از طبقهي تهيدستتري كه مشمول فديه نشده بودند هزار نفر غلام به عنوان تحفه تقاضا كرد. اين تقاضا پذيرفته شد، و عادل تمامي آنها را در راه خدا آزاد ساخت. باليان، رهبر جماعت مسيحيان مقاوم، نيز به تقليد عادل خواستار هزار تن غلام شد و آنها را گرفت و آزاد كرد. هزار غلام ديگر را خليفهي مسيحي اورشليم به همينسان مطالبه كرد و آزادي بخشيد. آنگاه صلاحالدين گفت: «برادر من صدقهي خود را داده است، بطرك و باليان نيز صدقهي خود را دادهاند. اينكه نوبت به من ميرسد.» وي تمام سالمنداني را كه استطاعت پرداخت نداشتند آزاد كرد. بظاهر از شصت هزار اسير مسيحي پانزده هزار نفر بدون فديه ماندند و به غلامي درآمدند.
. سلطان صلاحالدين به يهوديان اجازه داد تا دوباره در بيتالمقدس اقامت گزينند و به مسيحيان نيز اجازه داد كه، به شرط حمل نكردن اسلحه، حق ورود به شهر را داشته باشند. وي به زائران مسيحي كمك كرد و حافظ جان و مال آنها شد. بناي قبهالصخره كه به دست مسيحيان مبدل به كليسا شده بود، بار ديگر با گلاب مطهر شد؛ و صليب طلايي كه بر بالاي گنبد نصب شده بود، در ميان غريو شادماني مسلمانها و غرولند مسيحيان، به زير افكنده شد. آنگاه صلاحالدين با سپاهيان كوفتهي خويش به عزم محاصرهي صثور حركت كرد، و چون تسخير آن شهر را غيرممكن ديد، بيشتر سپاه را مرخص كرد و خود، بيمار و فرسوده، در پنجاهمين سال عمر خويش به دمشق بازگشت (1188
).
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر